فتوای آیت الله سیستانی ضد فتنه مذهبی در عراق

فتوای آیت الله سیستانی ضد فتنه مذهبی در عراق

مرجع تقلید شیعیان عراق، اقدام شماری از افراد در دشنام به صحابه را محکوم کرد و آن را مغایر با آموزه‌های اهل بیت عصمت (علیهم السلام) به شیعیان و شاگردان خود دانست.
خبرگزاری فارس: فتوای آیت الله سیستانی ضد فتنه مذهبی در عراق +عکس

به گزارش فارس به نقل از پایگاه خبری شبکه العالم، آیت الله سید علی سیستانی در پاسخ به استفتای یکی از مقلدان خود درباره اقدام گروهی از افراد در دشنام دادن به عمر بن خطاب و عایشه همسر پیامبر، این اقدام را به شدت محکوم کرد و آن را مخالف اخلاق و سیره اهل بیت (علیهم السلام) برشمرد.

این فتوا در حالی صادر شد که پس از شعار دادن چند جوان علیه شخصیت‌های مورد احترام اهل سنت در منطقه “الاعظمیه” بغداد، نوری مالکی نخست وزیر عراق هم با محکوم کردن توهین عده‌ای معلوم الحال به یاران پیامبر اسلام (ص)، دستور دستگیری فرد توهین کننده را صادر کرد.

نکته قابل توجه در این میان آن است که با وجود اقدامات تروریستی که همه روزه شیعیان عراق را به خاک و خون می‌کشد، مرجع اعلای شیعیان عراق و نخست وزیر شیعه مذهب این کشور، در قبال توهین چند نفر به باورهای اهل سنت، موضعی چنین قاطعانه اتخاذ می‌کنند و دستور بازداشت فرد توهین کننده نیز صادر می‌شود؛
اخیرا در برخی سایت‌ها، ویدئوهایی از فردی به نام “ثائر الدراجی” منتشر شده است که در آن با بر زبان راندن کلمات توهین آمیز؛ به اصحاب پیامبر (ص) ناسزا می گوید و عده‌ای نیز وی را همراهی می‌کنند.

این اقدام توهین آمیز چند جوان به سرکردگی “ثائر الدراجی” با اعتراض شدید علما و مراجع شیعه در عراق مواجه گردید.

“مقتدی صدر” از علمای عراق و رهبر جریان صدر نیز با محکوم کردن این اقدام، اعلام کرد: این امر، با هدف فتنه انگیزی در عراق، توسط عده ای مزدور انجام گرفته است.
– See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920718000758#sthash.vJDt2JWJ.dpuf

ماجرای شالی که یک شهید از کربلا آورد

ماجرای شالی که یک شهید از کربلا آورد

به مناسبت سالروز شهادت جانسوز حضرت جواد‌الائمه‌(ع) مادر شهید محمد معماریان در جمع طلاب خواهر حوزه علمیه امام خمینی (ره) کرمانشاه، به بیان خاطراتی از آن شهید گران‌قدر پرداخت.

به گزارش خبرگزاری حوزه از کرمانشاه، به مناسبت سالروز شهادت حضرت جواد‌الائمه‌(ع)، خانم منتظری در جمع طلاب و اساتید خواهر حوزه علمیه امام خمینی (ره) کرمانشاه، به بیان خاطراتی از آن شهید گرانقدر پرداخت.

هدیه شهید معماریان به مادرش

عاشورای سال 68 بود که در اثر یک اتفاق از ناحیه پا مصدوم شدم، به طوری که قدرت حرکت نداشتم، به پزشک جراح مراجعه کردم و آن را آتل بست؛ نذر کرده بودم که اگر تا روز عاشورا خوب شوم، دیگ‌های مسجد را بشوییم، شب عاشورا رسیده بود و هنوز پایم خوب نشده بود. از مسجد که به طرف خانه می‌رفتم، حال خوشی نداشتم. زیارت را خواندم و کلّی دعا کردم. نزدیک‌های صبح بود که مقداری خوابیدم تا بتوانم صبح با دوستا نم به مسجد بِرَوم. در خواب دیدم در مسجد (المهدی) جمعیت زیادی جمع شده اند و من هم با دو عصا زیر بغل رفته بودم. دسته عزاداریِ منظمی، در حال ورود به مسجد بود. جلوی دسته، شهید سعید آل‌طه در حال نوحه خواندن بود با خودم گفتم: این که شهید شده بود! یک دفعه دیدم که پسرم محمد نیز در کنار ایشان ایستاده من در قسمت زنانه بودم و دسته عزاداری امام حسین را نگاه می‌کردم دیدم محمد پسرم به سراغم آمد و دستش را دور گردنم انداخت. به او گفتم: مامان، چقدر بزرگ شدی!

دیدم در کنار او شهید آزادیان هم ایستاده. آزادیان به من گفت: حاج خانم ! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چیزیش نیست. بعد رو کرد به خودم و گفت: مامان! چیزیت شده؟ گفتم: چیزی نیست؛ فقط پاهام یه کم درد می‌کرد، با عصا اومدم.

محمد گفت: ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از کنار ضریح امام حسین ع برایت یه شال سبز آورد ه ام، می خواستم زودتر بیایم که آزادیان گفت: صبر کن با هم برویم. گفتیم امروز که روز عاشوراست، اول برویم مسجد، زیارت بخوا نیم بعد بیایم پیش شما. در این هنگام دستهای خود را باز کرد و به سرم کشید، آتل و باندها ر ا باز کرد و شال سبز را به پایم بست و بعد گفت: از استخوانت نیست؛ درد به خاطر عضله ات است که اون هم خوب می شه.

از خواب بیدار شدم، دیدم واقعیت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزی به پاهایم بسته شده بود. آرام بلند شدم و راه رفتم. من که نمی‌تونستم کف پایم را بر روی زمین بگذارم، حالا داشتم بدون عصا راه می رفتم. رفتم پایین و شروع به کار کردم که دیدم پدر محمد از خواب بیدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدی؟ چیزی نمی توانستم بگویم. زبانم بند آمده بود. فقط گفتم: حاجی! محمد آمده بود. آن هم آمد پاهایم ر ا که دید زد زیر گریه و بچه ها را صدا کرد. آنها هم به گریه افتادند. این شال بوی عجیبی داشت و کلّ فضای خانه را از بوی خود پر کرده بود. مسجد هم که رفتیم، کلّ مسجد پر شده بود از این بو. پیش بقیه خانم ها رفتم و گفتم: یادتان هست گفته بودم اگر پاهایم به زمین برسد صبح می‌آیم. آنها هم منقلب شده بودند. مسجدی ها هم موضوع را فهمیده بودند. بعدها این جریان به گوش آیت‌الله العظمی گلپایگانی(ره) رسید. ایشان هم فرموده بودند: که او را پیش من بیارید. وقتی که محضر ایشان رسیدم، رفتم کنار تختشون نشستم و شال رو به ایشان دادم. شال را روی چشم و قلبشان گذاشتند و گریستند و گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین(ع) رو می دهد. بعد به آقازاده‌شان فرمودند: آن تربت را بیاورید، می خواهم با هم مقایسه کنم. وقتی تربت را کنار شال گذاشتند، گفتند که این شال و تربت از یک جا آمده. بعد آقا فرمودند: فکر نکنید این یک تربت معمولی‌است. این تربت به قتلگاه ایشان تعلق دارد،‌ دست به دستِ علما گشته تا به دست ما رسیده. بعد ادامه دادند: شما نیم سانت از این شال را به ما بدهید، من هم به جا ی آن مقداری از این تربت را به شما می‌دهم. گفتم: آقا بفرمایید تمام شال برای شما، گفتند: اگر قرار بود این شال به من برسد، خدا شما را انتخاب نمی‌کرد.

نیاز مابه شهدا

وی ادامه داد: خداوند خانواده شهداء را انتخاب کرد تا مقامشان را به همه یادآور شود … اگر روزی ارزش خون شهدای کربلا از بین رفت، ارزش خون شهدای شما هم از بین می‌رود. بعد هم نیم سانت از شال را به ایشان دادم و مقداری از تربت را گرفتم.

آرزوی این شهید

این مادر شهید در ادامه گفت: پسرم آرزو داشت، هنگام شهادت طوری شهید شود نیازی به آب دنیا برای غسل کردن نداشته باشد، طوری به شهادت برسد که همچون آقا امام حسین(ع) در هنگام شهادت، سه روز پیکر مطهرش برزمین بماند و واقعا همان طور هم شد.

حالا بیست و پنج سال از آن زمان می گذرد، شال سبز با همان عطر و بوی بهشتی است، همان شالی که هنوز خیلی ها را به برکت امام حسین(ع) شفا می‌دهد  

هد.

راه رفتنی که نشانه بندگی خدا است

راه رفتنی که نشانه بندگی خدا است


ماخذ نوشتار سایت افکار نیوز
خداوند در قرآن یکی از نشانه بندگان واقعی را نوعی راه رفتن معرفی می کند. شما اینگونه هستید؟
، خداوند تبارک تعالی در سوره مبارکه فرقان آیه ۶۳ می فرماید:« وعبادُالرَّحمان الذین یمشونَ علی الارضِ هَوناً»( بندگان واقعی خدا کسانی هستند که متواضعانه و بدون تکبر بر روی زمین راه می روند.

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در مورد این آیه نوشت: « راه رفتن متواضعانه در زمین، از صفات مومنین ذکر شده است و نشانگر زندگی کردن در بین مردم و معاشرت با آنان همراه با تواضع و مدارا می باشد    

ت.

مقدمه اي بر زندگاني امام رضا علیه السلام

امام رضا
مقدمه اي بر زندگاني امام رضا(ع) نمي‌دانم چقدر از «مدينه» مي‌داني. اما امام رضا(ع) «مدينه» را خوب مي‌شناسد. همان جا به دنيا آمده، تقويم‌ها، روز، ماه و سال ولادتش را درست به ياد نمي‌آورند يا شايد خوب مي‌دانند و اذعان نمي‌كنند ـ تاريخ هيچ وقت امانتدار خوبي نبوده ـ ولادتش را در سالهاي 148، 151 و 153 و در روزهاي جمعه نوزدهم رمضان، نيمه ماه رمضان، جمعه دهم رجب و يازدهم ذي القعده عنوان كرده‌اند. اما قطعيت بيشتر در همان سال 148، يعني سال وفات امام جعفر صادق(ع) است. همان‌طور كه اشخاصي همچون مفيد، كليني، كفعمي، شهيد ثاني طبرسي، صدوق، ابن زهره، مسعودي، ابوالفداء، ابن اثير، ابن حجر، ابن جوزي و كساني ديگر، سال 148 را سال ولادت امام رضا(ع) دانسته‌اند.
اما لقب‌ها و كنيه‌هايش، همچون واژگاني درخشان در هزارتوي ذهن تاريخ باقي مانده‌اند. كنيه‌هايش ابوالحسن (در بين خواص) است و لقبهايش، صابر، زكي، ولي، فاضل، وفي، صديق، رضي، سراج الله، نورالهدي، قرة عين المومنين، كليدة الملحدين، كفو الملك، كافي الخلق، رب السرير و رئاب التدبير.
و رضا(ع)…
مشهورترين لقبي است كه از گذر اين همه سال، ما هنوز امام را با آن نام مي‌شناسيم. شايد خواسته باشي دليل اين لقب را بداني:
«او از آن روي رضا خوانده شد كه در آسمان خوشايند و در زمين مورد خشنودي پيامبران و خدا و امامان پس از او بود. همچنين گفته شده: از آن روي كه همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند و بالاخره چنين آمده است: از آن روي او را رضا خوانده‌اند كه مأمون به او خشنود شد.»
وقتي القاب، نامها و كنيه‌هاي مادرش را مي‌خواني، حس مي‌كني چيزي در آنهاست، شبيه آنچه در القاب خود امام است: ام البنين، نجمه، سكن، تكتم، خيزران، طاهره، و شقراء
اگرچه به روايتي نام پنج پسر و يك دختر را براي امام رضا(ع) ذكر كرده‌اند، اما همانطور كه علامه مجلسي گفته است: «از جواد به عنوان تنها فرزند او ياد كرده‌اند.» ـ نامي آشنا براي ما ـ ديگر… مي‌ماند سال وفات امام كه باز هم ذهن تاريخ ما را بخوبي ياري نمي‌دهد و احتمال سالهاي 202، 203 و 206 ق، در اين ميان است. اما اكثر علماء همان سال 203 را سال وفات دانسته‌اند. با اين حساب عمر حضرت رضا(ع) 55 سال مي‌شود. 35 سالش را در كنار پدرش گذرانده و بيست سال ديگر امامت شيعيان را به عهده داشته است.
آغاز امامت آن حضرت، مصادف مي‌شود با دوره پاياني خلافت هارون عباسي به مدت ده سال.
پنج سال بعد از آن با خلافت امين همزمان است و سرانجام هم دوره‌اي از خلافت مأمون در مدت پنج سال و تسلط يافتن او بر قلمرو اسلامي آن روزگاران.
مأمون…همان كسي كه با دسيسه و به وسيله زهر امام را شهيد كرده دوستداران امام، پيكر پاكش را درطوس در قبله قبه هاروني سراي حميدبن قحطبه طايي به خاك سپردند و امروزه غبار مرقد او توتياي چشم‌هاي شيفتگان است
در مدينه
دوران امامت امام رضا(ع) در مدينه از سال 183 هجري قمري آغاز شده بود. حكومت سياسي در آن زمان به دست هارون الرشيد بود كه در بغداد اداره مي‌شده است. تز هارون هم مثل همه زورگويان تاريخ، شكنجه و زندان و كشتار بوده است. مردم را براي گرفتن ماليات شكنجه دادن و فرزندان و شيعيان فاطمي را آزار رساندن…
همانطور كه حضرت موسي بن جعفر(ع)، پدر امام رضا(ع) را در زندان‌هاي بصره و بغداد حبس مي‌كند و آخرش هم با زهر، ايشان را به شهادت مي‌رساند. يعني دوراني كه مصيبت شهادت پدر، براي امام رضا(ع) اتفاق مي‌افتد و مصيبت‌‌هاي اسف بار ديگر براي علويان.
در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشيد آن‌قدر از تأثير اهل بيت(ع) بر مردم نگران بوده كه علاوه بر همه اينها، انديشه‌ها و افكار بيگانگان را هم وارد علوم مسلمانان مي‌كرده است. به اين منظور كه توجه مردم را به علوم بيگانه جلب كند.
ابوبكر خوارزمي (383 ه‍‌) در نامه‌اي به اهل نيشابور درباره نحوه رفتار حكومت عباسيان به خصوص «هارون» مي‌نويسد: هارون در حالي مرد كه درخت نبوت را درو كرده و نهال امامت را از ريشه برافكنده بود… چون يكي از پيشوايان هدايت و سروري از سروران خاندان مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم در مي‌گذشت، كسي جنازه‌اش را تشييع نمي‌كرد و مرقدش را با گچ نمي‌آراست، اما وقتي دلقك يا بازيگر يا مطرب و يا قاتلي از خودشان مي‌‌مرد، دادگران و قاضيان بر جنازه‌اش حاضر مي‌شدند و رهبران و حكمرانان در مجالس سوگواريش مي‌نشستند. مادي و سوفسطايي در كشورشان امنيت داشت و متعرض كساني كه كتابهاي فلسفي را تدريس مي‌كردند، نمي‌شدند، ولي هر شيعه‌اي سرانجام به قتل مي‌رسيد و هركس كه نام فرزندش را «علي» مي‌نهاد، خونش را به زمين مي‌ريختند.
با توجه به اين موارد و جوي كه حاكم شده بود، امام رضا(ع) ترجيح مي‌داد امامت خودش را علني نكند و فقط با عده معدودي از يارانش ارتباط داشته باشد. ولي وقتي بعد از چند سال، حكومت هارون الرشيد به خاطر شورش‌هاي مختلف ضعيف مي‌شود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشكار مي‌كند و به رفع مشكلات مردم در زمينه‌هاي اعتقادي و اجتماعي مي‌پردازد.
خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‌نشستم، در حالي كه دانشمندان مدينه بسيار بودند. هرگاه يكي از آنان در مسأله‌اي در مي‌ماند، همگي متوجه من مي‌شدند و سؤالات را نزد من مي‌فرستادند و من پاسخ آنها را مي‌دادم». بالاخره عمر هارون هم يك جايي به سر مي‌رسد. وقتي كه در سال 193 براي آرام كردن اوضاع شورش به منطقه خراسان مي‌رود، در همان جا دار فاني را وداع گفته و در سناباد طوس، در يكي از اطاق‌هاي تحتاني كاخ فرماندار طوس، «حميدبن قحطبه طائي» دفن مي‌شود.
پسران هارون ـ امين و مأمون ـ بر سر حكومت، به دعوا و كشمكش با يكديگر مي‌پردازند. امين در بغداد قدرت را در دست مي‌گيرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهي مي‌نشيند. اختلاف بين اين دو، پنج سال طول مي‌كشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله مي‌كند؛ امين را در سال 198 ه‍ كشته و مأمون سرتاسر حكومت را به دست مي‌گيرد.
ولي علويان و سادات مأمون را آرام نمي‌گذارند. آنها ديگر به تنگ آمده بودند. اولش ظلم و ستم‌هاي هارون، بعد نارضايتي از پسرانش و حالا هم مأمون…
اين گونه مي‌شود كه در نواحي عراق، حجاز و يمن شورش مي‌كنند. آنان فقط يك چيز را مي‌خواستند. حكومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگي تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت مي‌كند. هميشه اولين سؤال موقع مرور اين حادثه تاريخي اين است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟
به خاطر اينكه با قرار دادن امام در كنار خود، يك جور مهر تأييد به اعمال و سياستهاي خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوت‌نامه‌هاي مأمون پاسخ منفي مي‌دهد تا اينكه او دست به تهديدي جدي مي‌زند.
اسناد تاريخي، گوياي اولين زمينه‌هاي سفر امام نيست و جزئيات بسياري از مقدمات هجرت رضوي، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد. ولي با مطالعه اسناد موجود، اين حقيقت مسلم است كه از پيش مكاتباتي ميان مرو و مدينه، صورت مي‌گرفته و بر سفر امام به سوي مرو، اصرار بوده است.
مأمون علاوه بر دعوت‌نامه‌ها، دو نفر از مأموران خود به نام‌هاي رجاء بن ابي ضحاك و ياسر خادم را به مدينه مي‌فرستد. آنها بعد از ورود به مدينه، مأموريت خودشان را براي امام(ع) اين‌طور عنوان مي‌كنند:
«ان المأمون امرنا باشخاصك الي خراسان»
مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببريم.
امام رضا(ع) شخصي بود كه نيرنگ‌هاي مأمون را مي‌فهميد و شيوه‌ها و دسيسه‌هاي او را مي‌شناخت. زندان‌هاي طولاني پدر را با همه تلخي‌ها و رنج‌هايش بخاطر داشت و مي‌دانست كه مأمون كسي است كه برادر خودش را مي‌كشد و حالا هم از نگراني حضور امام در بين مردم، نمي‌تواند آرام بگيرد.
بدين ترتيب امام رضا(ع) سفر آغاز كرد. سفري بدون رضايت خاطر، بدون دل خوش، بايد با مدينه وداع مي‌كرد، با مدفن پاك رسول خدا، با مردمي كه او را بسيار دوست داشتند. براي اهل مدينه پدري مهربان بود. او نيازي به سفر جغرافيايي نداشت. او در جغرافياي دلها سفر كرده بود.
امام سفر را آغاز كرد. در حاليكه از آن اكراه داشت و وقتي مي‌رفت خوب مي‌دانست كه مأمون با او چه خواهد كرد و خوب مي‌دانست كه در دلها جاودانه خواهد شد.
از مدينه تا مرو
دل كندن امام(ع) از مدينه خيلي سخت بود. حتي اگر يك بار در طول زندگيت مسافر سرزمين غريب شده باشي، بايد اين حس را بفهمي؛ مثل يوسف كه از مدينه تا مرو مصر غريبه بود و با آن همه ثروت و جلال و شوكت، دلش مي‌خواست به كنعان برگردد.
امام رضا(ع) در حالي با مسجد پيامبر خداحافظي مي‌كرد كه مي‌دانست بازگشتي ندارد. شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا(ع) به سند خود از محول بجستاني نقل كرده است كه امام رضا(ع) با پيامبر(ص) خداحافظي كرد، اما هر بار به سمت قبر بر مي‌گشت و صدايش با گريه بلند مي‌شد. به امام نزديك شدم و به او تبريك گفتم. امام فرمود: من را رها كن! من از جوار جدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم بيرون مي‌شوم و در «غربت» مي‌ميرم.
آنچه امروز براي همه ما روشن است. ابتدا و انتهاي سفر امام رضا(ع) است، اما اينكه امام در حد فاصل اين دو نقطه، دقيقاً از چه مسيرهايي عبور كرده، كاملاً مشخص نيست و در آن اختلاف وجود دارد. تعيين خط سير دقيق امام رضا(ع) به واسطه گزارش‌هاي متعدد و گاه متناقض منابع، دشوار است.