Category: مذهبی

گذري بر زندگينامه آيت الله بهاءالديني

گذري بر زندگي نامه ي آيت الله بهاءالديني
گذري بر زندگي نامه ي آيت الله بهاءالديني

تولد

. سيدرضا بهاءالديني که ولادتش مقارن با بهار طبيعت و عيد ولايت بود، در نهمين روز از فروردين سال 1287هجري شمسي ديده به جهان گشود. پدرش که از خادمان آستانه ي مقدسه ي مادر سيدرضا، بانويي مؤمنه و عفيفه به نام “فاطمه سلطان” و از نوادگان ملاصدراي شيرازي بود. ايشان قبل از تولد سيدرضا، صاحب فرزندي مي شوند که در دو سالگي از دنيا مي رود و اين مادر دلسوخته، در صبر بر اين مصيبت به جاي بي تابي و گله و شکايت، سجده ي شکر کرده و از خداوند فرزند ديگري مي خواهد که از علماي بزرگ و اولياء الهي باشد. آري، دعاي پدر و مادر باتقوا اينچنين در حق فرزندان به اجابت مي رسد و عجيب نيست که اکثر علماي بزرگ، مرهون دعاي پدر و مادر بوده اند.

دوران کودکي و ورود به مکتب
 

حوزوي و خدمت به مردم در کسوت روحانيت داشت.
«چند ماهي را براي فراگيري علم صرف و نحو در اردبي سپري کردم تا اينکه سرانجام توفيق يافتم که به زيارت عالمي متقي نائل شوم. وي از ميان کشته شدگان و زخميان مسجد گوهرشاد مشهد نجات يافته بود. همراه او با بعضي از طلاب به سوي قم و به قصد ادامه تحصيل حرکت کرديم».
سيدرضا از همان آغاز کودکي داراي حالات استثنايي و نبوغ و استعداد فراوان بوده است: «ما از سنين يک سالگي را در خاطر داريم و در سن يکي دو سالگي مطلب را مي فهميديم. مرحوم حاج آقا حسين (برادر کوچکتر سيدرضا) سه سال از ما کوچکتر است و کاملاً تولدش را من يادم هست. ايشان گريه مي کرد و اينکه آنها چه مي کردند، همه را مثل اينکه با بچگي، ضبط کردم يعني مشاهده مي کردم و مي فهميدم.»
طبق نقل خود آقا سيدرضا، ايشان از دو سالگي به مکتب رفته و ابتدا حمد و سوره را آموختند. بعد اذان و اقامه و سپس قرائت قرآن را فراگرفتند و بعد هم مشغول يادگيري خواندن و نوشتن شدند.

ورود به حوزه ي علميه
 

ورود سيدرضا به حوزه، با سفارش پدرش و استخاره اي که آن مرحوم گرفته بود شروع شد: سيدرضا تا حدود 12سالگي مشغول به تحصيل ادبيات عرب و مقدمات بود و در اين سن، نزد مرحوم آيت الله حائري يزدي امتحان داد. موفقيت چشمگير او در اين امتحان، موجب آشنايي و توجه آيت الله حائري به ايشان شد: «وقتي ما در مدرسه ي فيضيه و در حجره بوديم، با اينکه منزل ما قم بود همين محله اي که الآن هستيم، ولي يکبار حساب کرديم ديديم يکسال شده که به منزل نرفته ايم. آنقدر سرگرم تحصيل و تدريس بوديم که به فکر منزل نمي افتاديم و هر وقت پدر و مادر و اقوام مي خواستند از ما ديدني بکنند به مدرسه مي آمدند. چنان عشق و علاقه اي به تحصيل داشتم که زندگي ام کتاب بود و همنشينم، درس و بحث و مطالعه، با هيچ جلسه اي و برنامه اي به اندازه ي مجلس درس، انس نداشتم. بطوريکه در سن نوجواني، روزانه حدود 16ساعت کار درسي مي کردم. به کارهاي فکري شوق بسيار داشتم بطوريکه لحظه اي نمي آسودم و هميشه فکرم مشغول بود.» آقا سيدرضا طوري درس مي خواند که بلافاصله پس از اتمام يک کتاب، قادر بود همان درس را تدريس کند و چون حس مي کرد که مجهولات و نقاط مبهم درس، در تدريس حل مي شود، علاقه ي وافري به تدريس داشت: «از سنين چهارده سالگي شروع به تدريس کرديم و هر کتابي را که مي خوانديم تدريس مي کرديم.» ايشان همچنين مي فرمودند: «از همان اوايل هر چه را مي خوانديم، تدريس مي کرديم، مثلاً زماني که آقاي مطهري و ديگران پيش ما درس مي خواندند خيلي سال است. قبلش نيز ما تدريس داشتيم. مجموعاً هفتاد سال تدريس داشتيم. به آقاي مطهري و منتظري و صدر (امام موسي صدر) رسائل درس مي داديم و آقاياني از حوزه، قدري قوانين پيش ما خواندند.» آقا سيدرضا از همان نوجواني که مشغول به تحصيل در مقطع سطح بود، همزمان به اخلاق و عرفان نيز توجه داشت. ايشان اخلاقيات عملي را در محضر آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم کبير آموختند و در علم کلام از محضر آيت الله علي اکبر حکيمي يزدي استفاده کردند.
ايشان مدت کوتاهي نيز به درس مرحوم شاه آبادي مي روند:«ما درس شاه آبادي رفتيم اما نه زياد، چون علاقه به فلسفه نداشتيم. اهتمام ما بيشتر به فقه و اصول و تفسير و فهم و درک ادعيه بود. اهتمام ما به کلمات ائمه(ع) زياد بود. با کلمات ديگران ما آرام نمي شديم و قانع نمي شديم و کلمات و فرموده هاي ائمه(ع) ما را قانع مي کرد. لذا آنچه ما در تفسير و شرح ادعيه داشتيم، نظرياتي نبود که از ديگران گرفته باشيم، نظر و ديد خودمان بود که متخذ از فرمايشات معصومين(ع) بود. بعد هم متوجه شديم که اصولاً اين علوم رسمي ما را اشباع نمي کند. به قول بعضي ها علم رسمي سر به سر قيل است و قال. بايد دنبال علمي رفت که آرام بخش باشد و به واقع نگري آدم را راهنمايي کند تا حقيقت اشياء را ببيند. “اللهم ارني الاشيا کما هي” که از دعاهاي ائمه(ع) است.»

ياري نهضت امام خميني(ره) و همراهي با امام و رهبري:
 

آيت الله بهاءالديني از شروع مبارزات و از زمان کشف حجاب با حضرت امام همراهي و همفکري داشتند و در زمان اوجگيري مبارزات امام بعد از رحلت آيت الله بروجردي، در قم معروف بود که کسي که در مبارزات هماهنگي کامل با امام دارد، آيت الله بهاءالديني است.
حضرت امام نيز زهد و تقوا و بي اعتنايي ايشان به دنيا را مي ستودند و با تکريم مقام علمي و عرفاني ايشان، به طلاب مي فرمودند که از آيت الله بهاءالديني بخواهيد براي شما درس اخلاق بگذراند.
در دوران جنگ تحميلي نيز با حضور در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و همچنين در پشت جبهه، شمع محفل رزمندگان و مايه ي اميد و دلگرمي بسيجيان بود. ارتباط پدرانه و صميمي ايشان با فرماندهان دفاع مقدس باعث شده بود تا در اوقات سختي و گرفتاري، به اين مرد نوراني پناه آورده و از انفاس قدسي او مدد بگيرند.

خورشيد لحظه اي تابيد و رفت
 

پس از ارتحال امام خميني(ره) و در زمان رهبري آيت الله خامنه اي نيز، ايشان همواره حامي رهبري بود و بارها مي گفت بايد آقاي خامنه اي را کمک کرد. حسن نظر و محبت قلبي آيت الله بهاءالديني نسبت به آيت الله خامنه اي مربوط به سال هاي قبل از رهبري ايشان است. يکي از نزديکان ايشان نقل مي کند در زماني که آيت الله خامنه اي نماينده مجلس بودند يک روز من براي خريد از منزل آيت الله بهاءالديني بيرون رفتم در بازگشت مشاهده نمودم که ايشان مشغول جمع آوري وسايل پذيرايي هستند، پرسيدم که چه کسي مهمان شما بود؟ ايشان فرمودند: «خورشيد لحظه اي تابيد و رفت.»معلوم شد که آيت الله خامنه اي ديدار کوتاهي با ايشان داشته اند. در جاي ديگري آيت الله بهاءالديني فرمودند: «از همان زمان حيات امام خميني(ره) رهبري را در آقاي خامنه اي مي ديدم چرا که ايشان ذخيره ي الهي بعد از امام خميني(ره) بوده است.»
در مورد حالات عرفاني و مقامات معنوي اين مرد خدا، مطالب و خاطرات زيادي توسط علما و طلاب و ارادتمندان ايشان نقل شده است. کراماتي مثل طي الارض و اطلاع از اوضاع و احوال شاگردان براي ايشان امري عادي بود.
آنطور که از بعضي از فرمايشات ايشان به خواص فهميده مي شود ايشان تشرفاتي نيز به محضرحضرت بقيه الله الاعظم ارواحنافداه داشته اند. بعنوان مشتي از خروار به چند مورد از اين خاطرات اشاره مي کنيم:
مورد اول: از يکي از نزديکان ايشان نقل شده که در زمان حيات امام خميني(ره) که مجلس خبرگان مي خواست شخصي را بعنوان قائم مقام رهبري اعلام کند، در سه جمعه پيايي که در منزل ما مجلسي برپا بود و آيت الله بهاءالديني حضور داشتند، ايشان به رهبري آيت الله خامنه اي اشاره کردند با اينکه هيچ کس در آن زمان تصور اين مطلب را هم نداشت. در جلسه ي اول به من فرمودند: فلاني قضيه ي قائم مقامي سرنمي گيرد کسي که ما دلخوش به او هستيم آقاي خامنه اي است. من فرمايش ايشان را يادداشت کردم. جمعه ي بعد حدود ساعت 10صبح فرمودند: همانطور که ما به شما گفتيم اينها مي خواهند کاري بکنند اما موفق نمي شوند دلخوشي ما به آقاي خامنه است.» من اين مطلب را هم يادداشت کردم. جمعه ي سوم باز هم مطالبي به همين مضمون فرمودند. من به ايشان نگاه کردم ايشان فرمودند: «چه بايد کرد؟ شما تعجب مي کني؟ اما ديد ما اين است.»

اصل کار اشتباه بود
 

مورد دوم:«در جواني به سيگار مبتلا شدم گرچه حضرت رضا(ع) ضررش را از من برداشتند و بدنم با آن گرم مي شد، اما اصل کار اشتباه بود.» يکي از دوستان و ارادتمندان قديم ايشان نقل کرده: يکبار که ايشان به محضر حضرت امام رضا(ع) مشرف مي شوند عرض مي کنند: «ما درباره ي اين سيگار نگران هستيم. يا اين سيگار را از ما بگيريد يا ضررهايش را برداريد.» مدتي نگذشت که مکرر مي فرمودند: «سيگار براي ما ضرر ندارد و ضررش را از ما برداشتند.» تا اينکه در سال 1370 که بيماري ايشان شدت يافت و به دستور رهبر معظم انقلاب در يکي از بيمارستان هاي تهران بستري شدند در عکسبرداري از ريه ي ايشان، مجاري تنفسي کاملاً سالم، طبيعي و بدون هيچ عارضه اي مشاهده شد.
مورد سوم: امير ارتش اسلام شهيد صياد شيرازي نقل مي کردند که در دوران جنگ هر گاه مشکلي پيدا مي کرديم اگر ممکن بود خود را خدمت آيت الله بهاءالديني مي رسانديم و با فرمايشات حضرتش آرامش مي يافتيم. يک وقت آمدم و بي موقع- به خيال خودم- رسيدم و در فکر بودم که مزاحم آقا خواهم بود چون ساعت يک بعد از نيمه شب بود. در زدم. باز کردند و گفتند بفرماييد. وقتي وارد شدم ديدم آقا نشسته و سماور و چاي نيز آماده است. خوشحال شدم که در آن وقت ايشان آماده ي پذيرايي از بنده بودند [و مزاحم نبودم] آقا فرمودند: «بله، خدايي که شما را از جبهه مي فرستد اينجا، ما را هم آماده مي کند.»

ارتحال ملکوتي
 

آخرين روزهاي حيات پربرکت اين عالم ربّاني و عارف الهي، با بيماري همراه بود. آقاي حيدري کاشاني چنين نقل مي کند: روزي خدمتشان رسيدم فرمود: ما سه مرتبه با خدا دبّه کرده ايم. بنا بوده برويم از خدا خواستيم بمانيم از آن روز به بعد گويا روز به روز ارتحال و انتقال از اين عالم را در وضع مزاجش مي ديدم. در يکي از همين روزها فرمود: «ما مي دانيم آنطرف براي ما بهتر است. لذا از مرگ باکي نداريم.» و در مرتبه ديگر که خدمتشان رسيدم فرمودند: «ما به تو گفتيم از مرگ باکي نيست اما خيلي مشکل است.» به نقل يکي از اطرافيان آيت الله بهاءالديني، ايشان زمان مرگ خود را يک هفته قبل خبر داده بودند و فرموده بودند: سلمان و ابوذر به تشييع من مي آيند. روز جمعه 1376/4/28 برابر با چهاردهم ربيع الاول 1418 روح بلند و ملکوتيِ آن فقيه پارسا به جوار رحمت حق شتافت و خورشيد ديگري از سلسله ي عارفانِ شيعه به غروب نشست. روحش شاد».
منبع: قدر شماره: 23

نامه اعتراض آمیز «آیت الله سیستانی» به سفیر بحرین تحویل داده شد

‎  نامه اعتراض آمیز «آیت الله سیستانی» به سفیر بحرین تحویل داده شد

آیت الله سیستانی
مرجعیت عالیقدر دینی عراق نامه اعتراض آمیز خود را در قبال بازداشت «شیخ علی سلمان» تحویل سفیر بحرین داد.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از العهد، نامه اعتراض آمیز «آیت الله سیستانی» مرجع عالیقدر شیعیان عراق درباره لزوم آزادی «شیخ علی سلمان» دبیرکل جمعیت الوفاق به سفیر بحرین در بغداد تحویل داده است.

بنابراین گزارش، «شیخ الهمام الحمودی» معاون اول رئیس پارلمان عراق این نامه اعتراضی را به “صلاح المالکی” سفیر بحرین در عراق تحویل داده و وی تعهد کرده که این نامه را سریعا به مقامات منامه برساند.

رژیم آل خلیفه از روز یکشنبه شیخ علی سلمان را بازداشت کرده و مهلت بازداشت وی را نیز جهت آنچه انجام تحقیقات خوانده شده، هفت روز تمدید کرده است. این اقدام با واکنش منفی 33 نهاد حقوق بشری و گروههای اسلامی مواجه شده است.

شعر رضا اسماعیلی به مناسبت آغاز امامت امام زمان عج

شعر رضا اسماعیلی به مناسبت آغاز امامت امام زمان  عج
روحم قیام کرده به شوق ظهور تو/ ای نازنین! زمان ظهور و وصال نیست!؟

رضا اسماعیلی از شاعران کشورمان دو غزل مهدوی به انگیزه آغاز امامت عدالت موعود، حضرت حجت (عج) سروده است.

خبرگزاری فارس: روحم قیام کرده به شوق ظهور تو/ ای نازنین! زمان ظهور و وصال نیست!؟
منبع :خبرگزاری فارس

 رضا اسماعیلی از شاعران کشورمان دو غزل مهدوی به انگیزه آغاز امامت عدالت موعود، حضرت حجت (عج) سروده است. این دو شعر به شرح زیر است:

 1- بوی خوش انسان

  پلکی بزن مولا! که ایمان جان بگیرد
تا در زمین، بارانی از قرآن بگیرد

ای مهر عالمتاب خوبی! جلوه گر شو
تا عشق در روی زمین سامان بگیرد

پلکی بزن تا دشت‌ها گندم برقصند
بوی طراوت بشکفد، باران بگیرد

پلکی بزن تا غنچه‌ها شبنم بخندند
باغ از بهار خنده‌ی گل، جان بگیرد

پلکی بزن تا ریشه‌های شب بخشکد
تا صبح صادق، عمر جاویدان بگیرد

ایمان به فصل سرد؟ هرگز، تا تو هستی
هرگز مبادا فصل یخبندان بگیرد

از دیو و دد، مولا! ملولم، جلوه گر شو
تا زندگی بوی خوش انسان بگیرد

مولا! بهار خنده‌ات را منتشر کن
تا  فصل سرما در زمین پایان بگیرد

2-شوق ظهور

مولا! بهار خنده‌ات را منتشر کن
دارم هزار سینه سخن … کو؟ مجال نیست
آلوده است آب و هوای جهان عزیز!
آبی درون چشمه‌ی دنیا زلال نیست
مولا! دروغ نه، به خدا یک حقیقت است
«انسان» در این زمانه به جز یک محال نیست
دنیا شده ست انجمن ُگنده لات‌ها
جایی در این میانه برای «کمال» نیست
طاعون ظلم، روح زمین را جویده است
در چشم این زمانه «عدالت» سوال نیست
«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و من … »، بی خیال نیست!
در سر هوای وصل تو دارم، همین و بس
چون شیعه‌ی نگاه تو هستم، محال نیست
روحم قیام کرده به شوق ظهور تو
ای نازنین! زمان ظهور و وصال نیست!؟

انتهای پیام/

– See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931009001361#sthash.kdI5ffeW.dpuf

زندگينامه امام عسگري علیه السلام

زندگينامه امام عسگري علیه السلام

images

 

منبع : سایت تبیان

حضرت امام حسن عسکری   
امام حسن عسکری (ع ) در سال 232هجری در مدينه چشم به جهان گشود . مادر والا گهرش سوسن يا سليل زنی لايق و صاحب فضيلت و در پرورش فرزند نهايت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شايسته است پرورش دهد . اين زن پرهيزگار در سفری که امام عسکری (ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنيا رحلت کرد . کنيه آن حضرت ابامحمد بود .

صورت و سيرت امام حسن عسکری علیه السلام  
امام يازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت . ابروهای سياه کمانی ، چشمانی  درشت و پيشانی گشاده داشت . دندانها درشت و بسيار سفيد بود . خالی بر گونه راست داشت . امام حسن عسکری (ع ) بيانی شيرين و جذاب و شخصيتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بي نظير برای قرآن مجيد بود . راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه برای اصحاب بزرگوارش – در ايام عمر کوتاه خود – روشن کرد .

دوران امامت
به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع ) به سه دوره تقسيم مي گردد : دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدينه گذشت . دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت . دوره سوم نزديک 6 سال امامت آن حضرت مي باشد . دوره امامت حضرت عسکری (ع ) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود . خلفايی که به تقليد هارون در نشان دادن نيروی خود بلندپروازيهايی داشتند . امام حسن عسکری (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد . زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را – به وسيله آن دو غلام – آزار بيشتری دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزديک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراييده بودند . وقتی از اين غلامان جويای حال امام شدند ، مي گفتند اين زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمي گويد . عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات مي کرد به احترام آن حضرت برمي خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مي نشانيد . پيوسته مي گفت : در سامره کسی را مانند آن حضرت نديده ام ، وی  زاهدترين و داناترين مردم روزگار است . پسر عبيدالله خاقان مي گفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم مي پرسيدم . مردم را نسبت به او متواضع مي يافتم . مي ديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او مي باشند . با آنکه امام (ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نمي فرمود ، دستگاه خلافت عباسی  برای حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت . ” از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع ) يکی نيز اين بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شيعه ، به دست کسانی سپرده مي شد که دشمن آل محمد (ص ) و جريانهای شيعی  بودند ، تا بدين گونه بنيه مالی نهضت تقويت نشود . چنانکه نوشته اند که احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والی اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت را داشت ” . ” نيز اصحاب امام حسن عسکری ، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود ، کسانی چون ابوعلی  احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختی  در بغداد مي زيستند ، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترين نوع درگيری  واداشته بود . اين جناح نيز طبق ايمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی  ، اين همه سختی را تحمل مي کرد ، و لحظه ای از حراست ( و نگهبانی ) موضع غفلت نمي کرد ” . اينکه گفتيم : حضرت هادی (ع ) و حضرت امام حسن عسکری (ع ) هم از سوی  دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما – جز با ياران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دينی  خود به آنها مراجعه مي نمودند – کمتر معاشرت مي کردند به جهت آن بود که دوران غيبت حضرت مهدی (ع ) نزديک بود ، و مردم مي بايست کم کم بدان خو گيرند ، و جهت سياسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنان عجيب نيايد . باری ، امام حسن عسکری (ع ) بيش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و رياست روحانی اسلامی ، آثار مهمی  از تفسير قرآن و نشر احکام و بيان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی  شيعيانی که از راههای دور برای کسب فيض به محضر امام (ع ) مي رسيدند بر جای گذاشت . در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی  را تجديد کرد ، و فرهنگ شيعی – که تا آن زمان شناخته شده بود – در رشته های ديگر نيز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون يعقوب بن اسحاق کندی  ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد . در قدرت علمی  امام (ع ) – که از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه گرفته بود – نکته ها گفته اند . از جمله : همين يعقوب بن اسحاق کندی فيلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ايرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت درآمد .

شهادت امام حسن عسکری  (ع )
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجری نوشته اند . در کيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويد روزی برای پدرم ( که وزير معتمد عباسی بود ) خبر آوردند که ابن الرضا – يعنی  حضرت امام حسن عسکری – رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد . خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . يکی از ايشان نحرير خادم بود که از محرمان خاص خليفه بود ، امر کرد ايشان را که پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولی گرديده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را – که عموما اطبای  مسيحی و يهودی در آن زمان بودند – امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پيوسته نزد آن حضرت باشند . و اين کارها را برای  آن مي کردند که آن زهری  که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود . بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی  خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد … تا دو سال تفحص احوال او مي کردند … . اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او – از طريق روايات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص ) مي پيوست ، شنيده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان – همنام با رسول اکرم (ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدين جهت به بهانه های  مختلف در خانه حضرت عسکری (ع ) رفت و آمد بسيار مي کردند ، و جستجو مي نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بيابند و او را نابود سازند . به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم (ع ) و حضرت موسی  (ع ) تکرار مي شد . حتی قابله هايی  را گماشته بودند که در اين کار مهم پی جويی  کنند . اما خداوند متعال – چنانکه در فصل بعد خواهيد خواند – حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموريت الهی خود را انجام دهد . باری ، علت شهادت آن حضرت را سمی مي دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از کردار زشت خود پشيمان شد . بناچار اطبای مسيحی و يهودی که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأموريتهايی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع ) در ميان بود ، برای معالجه فرستاد . البته از اين دلسوزيهای ظاهری هدف ديگری  داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود . بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری  (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوی صدای ناله و گريه برخاست . مردم آماده سوگواری و تشييع جنازه آن حضرت شدند .

ماجرای جانشين بر حق امام عسکري
ابوالاديان مي گويد : من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع ) مي کردم . نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي بردم . در مرض موت ، روزی من را طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی  شد و صدای گريه و شيون از خانه من خواهی شنيد ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود . ابوالاديان به امام عرض مي کند : ای سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناک روی  دهد ، امامت با کيست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند . ابوالاديان مي گويد : دوباره پرسيدم علامت ديگری به من بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد . ابوالاديان مي گويد : باز هم علامت ديگری بگو تا بدانم . امام مي گويد : هر که بگويد که در هميان چه چيز است او امام شماست . ابوالاديان مي گويد : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چيز ديگری  بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتی به در خانه امام رسيدم صدای شيون و گريه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری  را ديدم که نشسته ، و شيعيان به او تسليت مي دهند و به امامت او تهنيت مي گويند . من از اين بابت بسيار تعجب کردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم . اما او جوابی نداد و هيچ سؤالی نکرد . چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ايستاد ، طفلی گندمگون و پيچيده موی ، گشاده دندانی مانند پاره ماه بيرون آمد و ردای جعفر را کشيد و گفت : ای عمو پس بايست که من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی  امام علی النقی عليه السلام دفن کرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را که با تو است تسليم کن . من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس ” حاجزوشا ” از جعفر پرسيد : اين کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمي شناسم و هرگز او را نديده ام . در اين موقع ، عده ای  از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند : بگو که نامه هايی که داريم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب مي خواهند ! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : ای مردم قم با شما نامه هايی  است از فلان و فلان و هميانی ( کيسه ای ) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا . شيعيانی که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامه ها و هميان را به او تسليم کن . جعفر کذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل کرد . معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسکری (ع ) جستجو کنيد و کودک را پيدا کنيد . رفتند و از کودک اثری نيافتند . ناچار ” صيقل ” کنيز حضرت امام عسکری (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينکه او حامله است . ولی هرچه بيشتر جستند کمتر يافتند . خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نيز در کنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مي باشد . درود خدای بزرگ بر او باد .