تولد
. سيدرضا بهاءالديني که ولادتش مقارن با بهار طبيعت و عيد ولايت بود، در نهمين روز از فروردين سال 1287هجري شمسي ديده به جهان گشود. پدرش که از خادمان آستانه ي مقدسه ي مادر سيدرضا، بانويي مؤمنه و عفيفه به نام “فاطمه سلطان” و از نوادگان ملاصدراي شيرازي بود. ايشان قبل از تولد سيدرضا، صاحب فرزندي مي شوند که در دو سالگي از دنيا مي رود و اين مادر دلسوخته، در صبر بر اين مصيبت به جاي بي تابي و گله و شکايت، سجده ي شکر کرده و از خداوند فرزند ديگري مي خواهد که از علماي بزرگ و اولياء الهي باشد. آري، دعاي پدر و مادر باتقوا اينچنين در حق فرزندان به اجابت مي رسد و عجيب نيست که اکثر علماي بزرگ، مرهون دعاي پدر و مادر بوده اند.
دوران کودکي و ورود به مکتب
حوزوي و خدمت به مردم در کسوت روحانيت داشت.
«چند ماهي را براي فراگيري علم صرف و نحو در اردبي سپري کردم تا اينکه سرانجام توفيق يافتم که به زيارت عالمي متقي نائل شوم. وي از ميان کشته شدگان و زخميان مسجد گوهرشاد مشهد نجات يافته بود. همراه او با بعضي از طلاب به سوي قم و به قصد ادامه تحصيل حرکت کرديم».
سيدرضا از همان آغاز کودکي داراي حالات استثنايي و نبوغ و استعداد فراوان بوده است: «ما از سنين يک سالگي را در خاطر داريم و در سن يکي دو سالگي مطلب را مي فهميديم. مرحوم حاج آقا حسين (برادر کوچکتر سيدرضا) سه سال از ما کوچکتر است و کاملاً تولدش را من يادم هست. ايشان گريه مي کرد و اينکه آنها چه مي کردند، همه را مثل اينکه با بچگي، ضبط کردم يعني مشاهده مي کردم و مي فهميدم.»
طبق نقل خود آقا سيدرضا، ايشان از دو سالگي به مکتب رفته و ابتدا حمد و سوره را آموختند. بعد اذان و اقامه و سپس قرائت قرآن را فراگرفتند و بعد هم مشغول يادگيري خواندن و نوشتن شدند.
ورود به حوزه ي علميه
ورود سيدرضا به حوزه، با سفارش پدرش و استخاره اي که آن مرحوم گرفته بود شروع شد: سيدرضا تا حدود 12سالگي مشغول به تحصيل ادبيات عرب و مقدمات بود و در اين سن، نزد مرحوم آيت الله حائري يزدي امتحان داد. موفقيت چشمگير او در اين امتحان، موجب آشنايي و توجه آيت الله حائري به ايشان شد: «وقتي ما در مدرسه ي فيضيه و در حجره بوديم، با اينکه منزل ما قم بود همين محله اي که الآن هستيم، ولي يکبار حساب کرديم ديديم يکسال شده که به منزل نرفته ايم. آنقدر سرگرم تحصيل و تدريس بوديم که به فکر منزل نمي افتاديم و هر وقت پدر و مادر و اقوام مي خواستند از ما ديدني بکنند به مدرسه مي آمدند. چنان عشق و علاقه اي به تحصيل داشتم که زندگي ام کتاب بود و همنشينم، درس و بحث و مطالعه، با هيچ جلسه اي و برنامه اي به اندازه ي مجلس درس، انس نداشتم. بطوريکه در سن نوجواني، روزانه حدود 16ساعت کار درسي مي کردم. به کارهاي فکري شوق بسيار داشتم بطوريکه لحظه اي نمي آسودم و هميشه فکرم مشغول بود.» آقا سيدرضا طوري درس مي خواند که بلافاصله پس از اتمام يک کتاب، قادر بود همان درس را تدريس کند و چون حس مي کرد که مجهولات و نقاط مبهم درس، در تدريس حل مي شود، علاقه ي وافري به تدريس داشت: «از سنين چهارده سالگي شروع به تدريس کرديم و هر کتابي را که مي خوانديم تدريس مي کرديم.» ايشان همچنين مي فرمودند: «از همان اوايل هر چه را مي خوانديم، تدريس مي کرديم، مثلاً زماني که آقاي مطهري و ديگران پيش ما درس مي خواندند خيلي سال است. قبلش نيز ما تدريس داشتيم. مجموعاً هفتاد سال تدريس داشتيم. به آقاي مطهري و منتظري و صدر (امام موسي صدر) رسائل درس مي داديم و آقاياني از حوزه، قدري قوانين پيش ما خواندند.» آقا سيدرضا از همان نوجواني که مشغول به تحصيل در مقطع سطح بود، همزمان به اخلاق و عرفان نيز توجه داشت. ايشان اخلاقيات عملي را در محضر آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم کبير آموختند و در علم کلام از محضر آيت الله علي اکبر حکيمي يزدي استفاده کردند.
ايشان مدت کوتاهي نيز به درس مرحوم شاه آبادي مي روند:«ما درس شاه آبادي رفتيم اما نه زياد، چون علاقه به فلسفه نداشتيم. اهتمام ما بيشتر به فقه و اصول و تفسير و فهم و درک ادعيه بود. اهتمام ما به کلمات ائمه(ع) زياد بود. با کلمات ديگران ما آرام نمي شديم و قانع نمي شديم و کلمات و فرموده هاي ائمه(ع) ما را قانع مي کرد. لذا آنچه ما در تفسير و شرح ادعيه داشتيم، نظرياتي نبود که از ديگران گرفته باشيم، نظر و ديد خودمان بود که متخذ از فرمايشات معصومين(ع) بود. بعد هم متوجه شديم که اصولاً اين علوم رسمي ما را اشباع نمي کند. به قول بعضي ها علم رسمي سر به سر قيل است و قال. بايد دنبال علمي رفت که آرام بخش باشد و به واقع نگري آدم را راهنمايي کند تا حقيقت اشياء را ببيند. “اللهم ارني الاشيا کما هي” که از دعاهاي ائمه(ع) است.»
ياري نهضت امام خميني(ره) و همراهي با امام و رهبري:
آيت الله بهاءالديني از شروع مبارزات و از زمان کشف حجاب با حضرت امام همراهي و همفکري داشتند و در زمان اوجگيري مبارزات امام بعد از رحلت آيت الله بروجردي، در قم معروف بود که کسي که در مبارزات هماهنگي کامل با امام دارد، آيت الله بهاءالديني است.
حضرت امام نيز زهد و تقوا و بي اعتنايي ايشان به دنيا را مي ستودند و با تکريم مقام علمي و عرفاني ايشان، به طلاب مي فرمودند که از آيت الله بهاءالديني بخواهيد براي شما درس اخلاق بگذراند.
در دوران جنگ تحميلي نيز با حضور در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و همچنين در پشت جبهه، شمع محفل رزمندگان و مايه ي اميد و دلگرمي بسيجيان بود. ارتباط پدرانه و صميمي ايشان با فرماندهان دفاع مقدس باعث شده بود تا در اوقات سختي و گرفتاري، به اين مرد نوراني پناه آورده و از انفاس قدسي او مدد بگيرند.
خورشيد لحظه اي تابيد و رفت
پس از ارتحال امام خميني(ره) و در زمان رهبري آيت الله خامنه اي نيز، ايشان همواره حامي رهبري بود و بارها مي گفت بايد آقاي خامنه اي را کمک کرد. حسن نظر و محبت قلبي آيت الله بهاءالديني نسبت به آيت الله خامنه اي مربوط به سال هاي قبل از رهبري ايشان است. يکي از نزديکان ايشان نقل مي کند در زماني که آيت الله خامنه اي نماينده مجلس بودند يک روز من براي خريد از منزل آيت الله بهاءالديني بيرون رفتم در بازگشت مشاهده نمودم که ايشان مشغول جمع آوري وسايل پذيرايي هستند، پرسيدم که چه کسي مهمان شما بود؟ ايشان فرمودند: «خورشيد لحظه اي تابيد و رفت.»معلوم شد که آيت الله خامنه اي ديدار کوتاهي با ايشان داشته اند. در جاي ديگري آيت الله بهاءالديني فرمودند: «از همان زمان حيات امام خميني(ره) رهبري را در آقاي خامنه اي مي ديدم چرا که ايشان ذخيره ي الهي بعد از امام خميني(ره) بوده است.»
در مورد حالات عرفاني و مقامات معنوي اين مرد خدا، مطالب و خاطرات زيادي توسط علما و طلاب و ارادتمندان ايشان نقل شده است. کراماتي مثل طي الارض و اطلاع از اوضاع و احوال شاگردان براي ايشان امري عادي بود.
آنطور که از بعضي از فرمايشات ايشان به خواص فهميده مي شود ايشان تشرفاتي نيز به محضرحضرت بقيه الله الاعظم ارواحنافداه داشته اند. بعنوان مشتي از خروار به چند مورد از اين خاطرات اشاره مي کنيم:
مورد اول: از يکي از نزديکان ايشان نقل شده که در زمان حيات امام خميني(ره) که مجلس خبرگان مي خواست شخصي را بعنوان قائم مقام رهبري اعلام کند، در سه جمعه پيايي که در منزل ما مجلسي برپا بود و آيت الله بهاءالديني حضور داشتند، ايشان به رهبري آيت الله خامنه اي اشاره کردند با اينکه هيچ کس در آن زمان تصور اين مطلب را هم نداشت. در جلسه ي اول به من فرمودند: فلاني قضيه ي قائم مقامي سرنمي گيرد کسي که ما دلخوش به او هستيم آقاي خامنه اي است. من فرمايش ايشان را يادداشت کردم. جمعه ي بعد حدود ساعت 10صبح فرمودند: همانطور که ما به شما گفتيم اينها مي خواهند کاري بکنند اما موفق نمي شوند دلخوشي ما به آقاي خامنه است.» من اين مطلب را هم يادداشت کردم. جمعه ي سوم باز هم مطالبي به همين مضمون فرمودند. من به ايشان نگاه کردم ايشان فرمودند: «چه بايد کرد؟ شما تعجب مي کني؟ اما ديد ما اين است.»
اصل کار اشتباه بود
مورد دوم:«در جواني به سيگار مبتلا شدم گرچه حضرت رضا(ع) ضررش را از من برداشتند و بدنم با آن گرم مي شد، اما اصل کار اشتباه بود.» يکي از دوستان و ارادتمندان قديم ايشان نقل کرده: يکبار که ايشان به محضر حضرت امام رضا(ع) مشرف مي شوند عرض مي کنند: «ما درباره ي اين سيگار نگران هستيم. يا اين سيگار را از ما بگيريد يا ضررهايش را برداريد.» مدتي نگذشت که مکرر مي فرمودند: «سيگار براي ما ضرر ندارد و ضررش را از ما برداشتند.» تا اينکه در سال 1370 که بيماري ايشان شدت يافت و به دستور رهبر معظم انقلاب در يکي از بيمارستان هاي تهران بستري شدند در عکسبرداري از ريه ي ايشان، مجاري تنفسي کاملاً سالم، طبيعي و بدون هيچ عارضه اي مشاهده شد.
مورد سوم: امير ارتش اسلام شهيد صياد شيرازي نقل مي کردند که در دوران جنگ هر گاه مشکلي پيدا مي کرديم اگر ممکن بود خود را خدمت آيت الله بهاءالديني مي رسانديم و با فرمايشات حضرتش آرامش مي يافتيم. يک وقت آمدم و بي موقع- به خيال خودم- رسيدم و در فکر بودم که مزاحم آقا خواهم بود چون ساعت يک بعد از نيمه شب بود. در زدم. باز کردند و گفتند بفرماييد. وقتي وارد شدم ديدم آقا نشسته و سماور و چاي نيز آماده است. خوشحال شدم که در آن وقت ايشان آماده ي پذيرايي از بنده بودند [و مزاحم نبودم] آقا فرمودند: «بله، خدايي که شما را از جبهه مي فرستد اينجا، ما را هم آماده مي کند.»
ارتحال ملکوتي
آخرين روزهاي حيات پربرکت اين عالم ربّاني و عارف الهي، با بيماري همراه بود. آقاي حيدري کاشاني چنين نقل مي کند: روزي خدمتشان رسيدم فرمود: ما سه مرتبه با خدا دبّه کرده ايم. بنا بوده برويم از خدا خواستيم بمانيم از آن روز به بعد گويا روز به روز ارتحال و انتقال از اين عالم را در وضع مزاجش مي ديدم. در يکي از همين روزها فرمود: «ما مي دانيم آنطرف براي ما بهتر است. لذا از مرگ باکي نداريم.» و در مرتبه ديگر که خدمتشان رسيدم فرمودند: «ما به تو گفتيم از مرگ باکي نيست اما خيلي مشکل است.» به نقل يکي از اطرافيان آيت الله بهاءالديني، ايشان زمان مرگ خود را يک هفته قبل خبر داده بودند و فرموده بودند: سلمان و ابوذر به تشييع من مي آيند. روز جمعه 1376/4/28 برابر با چهاردهم ربيع الاول 1418 روح بلند و ملکوتيِ آن فقيه پارسا به جوار رحمت حق شتافت و خورشيد ديگري از سلسله ي عارفانِ شيعه به غروب نشست. روحش شاد».
منبع: قدر شماره: 23