Category: همه مطالب سایت

پیامبر(ص) در معراج، غیبت‌کنندگان را چگونه دید؟

پیامبر(ص) در معراج، غیبت‌کنندگان را چگونه دید؟
منبع مطلب : خبرگزاری ايسنا
هر انسان عاقل و آزاده‌ای می‌پذیرد که سخن گفتن پشت سر فردی دیگر و در غیاب او اقدامی ناپسند و غیرعقلی است همانطور که در آموزه‌های اسلامی در مذمت این عمل بسیار سخن گفته شده است.

پیامبر(ص) در معراج، غیبت‌کنندگان را چگونه دید؟
، در فرهنگ و معارف اسلامی از غیبت کردن به عنوان یک عمل بسیار ناشایست و گناه یاد شده به طوری که قرآن کریم آن را معادل خوردن گوشت برادر مرده انسان غیبت کننده توصیف کرده است.

رسول خدا(ص) در روایتی بسیار زیبا درباره حال و روز غیبت کنندگان که در شب معراج اوضاع آنها را مشاهده کرده بودند، چنین می‌فرمایند: “در شب معراج، مردمی را دیدم که چهره‏‌های خود را با ناخن‌هایشان می‏‌خراشند. پرسیدم: ای جبرئیل، اینها کیستند؟ گفت: اینها کسانی هستند که از مردم غیبت می‏‌کنند و آبرویشان را می‏‌برند۱”.

امام حسین(ع) نیز- به مردی که در حضور ایشان از مردی غیبت کرد- فرمودند: ” ای مرد! دست از غیبت بردار؛ زیرا غیبت نواله(غذای) سگ‌های دوزخ است۲”.

همچنین امام صادق(ع) در روایتی از امام سجاد(ع) فرمودند: “مردی به علی بن حسین علیهماالسلام عرض کرد: فلانی به شما نسبت می‏‌دهد که گمراه و بدعت‌گذار هستی. علی بن الحسین(ع) به او فرمود: حقّ همنشینی با آن مرد را پاس نداشتی؛ زیرا سخن او را به ما منتقل کردی. حقّ مرا نیز به جا نیاوردی زیرا از برادرم چیزی به من رساندی که من آن را نمی‏‌دانستم! … از غیبت بپرهیز، که آن خورش سگ‌های دوزخ است و بدان کسی که از مردم زیاد عیب‌گویی کند، این عیب‌گویی زیاد بر این نکته گواهی دهد که او این عیب‌ها را به همان اندازه‏‌ای که در خودش هست، می‏‌جوید (عیب‌گویی او از مردم نشان می‏‌دهد که آن عیب‌ها در خود او نیز هست)۳”.

منابع روایات:

۱- تنبیه الخواطر: ۱ / ۱۱۵ منتخب میزان الحکمة: ۴۳۶

۲- تحف‌العقول: ۲۴۵ منتخب میزان‌الحکمة: ۴۳۶

۳- بحارالأنوار: ۷۵ / ۲۴۶ / ۸ منتخب میزان‌الحکمة: ۴۳۶
کد مطلب: 276639

ماجرای غدیر به طور خلاصه

 

ماجرای غدیر به طور خلاصه

ماخذ مطلب خبرگزاری فارسی
مراسم «حجّة‌الوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پایان رسید و مسلمانان، اعمال حج را از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله آموختند و در این هنگام، پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله تصمیم گرفت، مکّه را به عزم مدینه ترک گوید. فرمان حرکت صادر شد، هنگامى که کاروان به سرزمین «رابغ» (هم اکنون در وسط راه مکه به مدینه قرار دارد) که در ده میلى «جحفه» قرار دارد، رسید؛ جبرئیل، امین وحى، در نقطه‌اى به نام «غدیر خم» فرود آمد، و حضرت را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد:

«یَا أیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (مائده / 67) اى رسول! آنچه که از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن. و اگر این کار را نکنى رسالت خدا را ابلاغ نکرده‏‌اى، خداوند تو را از آسیب مردم حفظ مى‏‌کند!»

لحن آیه حاکى از آن است که خداوند انجام امر خطیرى را بر عهده پیامبر صلى الله علیه و آله گذارده است که هم‌‏سنگ رسالت، و موجب یأس دشمنان اسلام بوده است.

چه امر خطیرى بالاتر از این که در برابر دیدگان ‏بیش از صدهزار نفر، على علیه‌السلام را به مقام خلافت و وصایت و جانشینى نصب کند؟!

از این نظر، دستور توقّف صادر شد. کسانى که جلو کاروان بودند، از حرکت باز ایستادند، و آنها که دنبال کاروان بودند، به آنها پیوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا که گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زیر پا مى‌‏افکندند. براى پیامبر سایبانى، به وسیله چادرى که روى درخت افکنده بودند، تشکیل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى که از جهاز شتر ترتیب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه‏اى ایراد کرد که عصاره‏اش این بود:

«… اى مردم! نزدیک است من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسؤولم و شما نیز مسؤول هستید!»

سپس فرمود: «درباره من چه فکر مى‌‏کنید!؟ …» (آیا من وظیفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)

در این موقع صداى جمعیت به تصدیق خدمات پیامبر صلى الله علیه و آله بلند شد و گفتند: «ما گواهى مى‏دهیم تو رسالت خود را انجام دادى، و کوشش نمودى، خدا تو را پاداش نیک دهد».

سپس فرمود: «مردم! من دو چیز نفیس و گرانمایه در میان شما مى‌‏گذارم، ببینم بعد از من چگونه با این دو یادگار من رفتار مى‌‏نمایید؟!»

در این وقت یک نفر برخاست و با صداى بلند گفت: «منظور از این دو چیز نفیس چیست؟!»

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «یکى کتاب خداست که یک طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف دیگر آن در دست شما است، و دیگرى عترت و اهل‏بیت من است؛ خداوند به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»

«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید، و در عمل به فرمان هر دو، کوتاهى نکنید که هلاک مى‏‌شوید!»

در این لحظه، دست على علیه‌السلام را گرفت و آن قدر بالا برد که سفیدى زیر بغل هر دو براى مردم نمایان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.

سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟»

همگى گفتند: «خدا و پیامبر او داناترند!»

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم، و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم! هان اى مردم! «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ (این عبارت را سه یا چهار بار تکرار کرد) اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ‏ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ؛ هر کس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است.

خداوندا! کسانى که على را دوست دارند، دوست بدار؛ و کسانى که او را دشمن بدارند دشمن دار. خدایا! آنها که على را یارى کنند یارى کن، و آنها که دست از یارى او بردارند آنها را از یارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!» «1»

در جاى جاى خطبه بالا (سنن ابن ماجه ج 1 ص 52 ؛ فتح الباری ج 7 ص 61) اگر نیک بنگرید، دلائل زنده امامت على علیه‌السلام آشکار است.

معروف بودن روز 18 ذی الحجه به روز عید غدیر خم

نکته جالب این‏ که از مراجعه به تاریخ، به خوبى معلوم مى‏‌شود که روز هیجدهم ذى‏‌الحجّة الحرام، در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بوده، تا آنجا که «ابن خلکان»، درباره «المستعلى ابن المستنصر» مى‏‌گوید: «در سال 487 در روز عید غدیر خم که روز هیجدهم ذى‌‏الحجّة الحرام است، مردم با او بیعت کردند (وفیات الاعیان ج1 ص 60 ؛ الغدیر ج 1 ص 267) و درباره المستنصر باللّه العبیدى مى‌‏نویسد: وى در سال 487، دوازده شب به آخر ماه ذى‏‌الحجّه باقى مانده بود، درگذشت، و این شب، همان شب هیجدهم ماه ذى‌‏الحجّه، شب عید غدیر است.» (الغدیر، همان)

(دقت شود که مسأله بیعت درباره خلیفه مطرح است نه دوست)

«ابوریحان بیرونى»، در کتاب «الآثار الباقیة»، عید غدیر را از عیدهایى شمرده که همه مسلمانان آن را، بر پا مى‌‏داشتند و جشن مى‌‌‏گرفتند! (الآثار الباقیه، 334)

نه تنها «ابن خلکان» و «ابوریحان بیرونى»، این روز را «عید» مى‌‏نامیدند؛ بلکه «ثعالبى» یکى دیگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نیز، شب غدیر را از شب‏‌هاى معروف در میان امّت اسلامى شمرده است. (ثمار القلوب، 511)

ریشه این عید اسلامى به عصر پیامبر صلى الله علیه و آله باز مى‌‏گردد. زیرا در آن روز پیامبر صلى الله علیه و آله به مهاجرین و انصار، بلکه به همسران خود دستور داد که نزد على علیه‌السلام بروند و به خاطر ولایت و امامت، به او تبریک گویند.

«زید بن ارقم» مى‌‏گوید: از مهاجران، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر، نخستین کسانى بودند که به على علیه‌السلام دست بیعت دادند و مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت! (مسند احمد بن جنبل ج4 ص 281 ؛ البدایة و النهایة ج 5 ص 229 ؛ الغدیر ج 1 ص 270)

110 صحابه از راویان حدیث غدیر ‏

در اهمّیّت این رویداد تاریخى، همین اندازه کافى است که این واقعه تاریخى را صد و ده تن از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده‌‏اند.

البتّه این جمله نه به آن معنى است که از آن گروه عظیم، تنها همین افراد، این حادثه را نقل کرده‏‌اند؛ بلکه منظور این است تنها در کتاب‏‌هاى دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم مى‌‏خورد.

در قرن دوّم اسلامى که عصر تابعان نامیده مى‌‏شود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداخته‌‏اند.

راویان حدیث غدیر، در قرن‏‌هاى بعد نیز از علما و دانشمندان اهل تسنّن مى‏‌باشند. سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتاب‏هاى خود گردآورده و گروه زیادى به صحّت و استوارى سند حدیث اعتراف نموده‏‌اند.

گروهى تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده، بلکه پیرامون اسناد و مفاد آن مستقلًّا کتاب‌‏هایى نوشته‌‏اند.

مورّخ بزرگ اسلامى، طبرى، کتابى به نام «الولایة فى طرق حدیث الغدیر» نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر نقل کرده است!

ابن عقده کوفى، در رساله «ولایت»، این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.

ابوبکر محمّد بن عمر بغدادى، معروف به جعابى، این حدیث را از صد و بیست و پنج طریق نقل نموده است.

از مشاهیر اهل سنت: احمد بن حنبل شیبانى‏، ابن حجر عسقلانى‏، جزرى شافعى‏، ابوسعید سجستانى‏، امیر محمد یمنى‏، نسائى‏، ابوالعلاء همدانى‏، و ابوالعرفان صبان‏ این حدیث را به اسناد زیادى نقل کرده‏‌اند. (به کتاب الغدیر، جلد اول مراجعه شود)

به هر حال، پیامبر صلى الله علیه و آله پس از نصب امیرمؤمنان على علیه‌السلام به عنوان جانشین خود فرمود:

«اى مردم! اکنون فرشته وحى بر من نازل گردید و این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً» (مائده/3)

امروز دین شما را کامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما یگانه آیین انتخاب کرده و پسندیدم.»

در این موقع صداى تکبیر پیامبر صلى الله علیه و آله بلند شد و فرمود:

«خدا را سپاس مى‏‌گذارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به کمال رسانید، و از وصایت و ولایت و جانشینى على پس از من خشنود گشت.»

سپس پیامبر صلى الله علیه و آله از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به على علیه‌السلام فرمود:

«در زیر خیمه‏‌اى بنشین، تا سران و شخصیّت‌‏هاى بارز اسلام با تو بیعت کنند و تبریک گویند».

پیش از همه، شیخین (عمر و ابوبکر) به على علیه‌السلام تبریک گفتند و او را مولاى خود خواندند!

حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با کسب اجازه از محضر پیامبر صلى الله علیه و آله، اشعارى سرود و در برابر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله خواند، که ما فقط دو بیت آن را در اینجا نقل مى‏‌کنیم که بسیار گویاست:

فقال لَهُ قم یا علىُّ فانّنى رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه فکونوا له اتباع صدق موالیاً

یعنى: «به على فرمود برخیز که من تو را براى جانشینى و راهنمایى مردم پس از خویش انتخاب کردم.

هر کس من مولا و سرپرست او هستم على مولاى او است و شما در حالى که او را از صمیم دل دوست مى‌‏دارید، از پیروان او باشید». (مناقب خوارزمی ص 136 ؛ نهج الایمان ابن حجر ص 115 ؛ الغدیر ج 2 ص 34)

این حدیث از بزرگ‌‏ترین شواهد بر فضیلت و برترى امام على علیه‌السلام بر تمام صحابه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بوده است.

حتّى امیرمؤمنان، در مجلس شوراى خلافت- که پس از در گذشت خلیفه دوّم منعقد گردید (مناقب خوارزمی ص 156 ؛ الصواعق المحرقه ابن حجر ص 75) – و نیز در دوران خلافت عثمان، و ایّام خلافت خویش؛ به آن احتجاج کرده است. (اسد الغابه، ج 3 ص 321 ؛ الاصابه ابن حجر ج 4 ص 300 ؛ مسند احمد ج 1 ص 84 و 88؛ الغدیر ج 1 ص 163)

از این گذشته، شخصیّت‏‌هاى بزرگى مانند حضرت زهرا علیهاالسلام، همواره به این حدیث در برابر مخالفان و منکران مقام والاى على علیه‌السلام استدلال کرده‌‏اند. (تاریخ دمشق ابن عساکر ج 42 ص 187 ؛ مروج الذهب ج 2 ص 49 و …)

مقصود از «مولى» چیست؟

با صراحت باید گفت که واژه مولى در این حدیث، بلکه در غالب موارد، یک معنا بیش ندارد و آن «اولویت و شایستگى» و به تعبیر دیگر «سرپرستى» است و قرآن نیز در بسیارى از آیات‏ لفظ «مولا» را در معنى سرپرست و «أولى» به کار برده است.

بنابراین تردیدی وجود ندارد که در حدیث غدیر، «مولا» به معنای پیشوایی، امامت،‌ خلافت، زعامت و ریاست امیرالمؤمنین (ع) بعد از پیامبر اکرم (ص) بر امور اخروی و دنیوی مسلمانان است.

ادله این مسأله

فرض کنید «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد؛ ولى قرائن و شواهد فراوانى در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخى وجود دارد که هرگونه ابهامى را از میان بر مى‌‏دارد:

اوّل:

در روز واقعه تاریخى غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا صلى الله علیه و آله، با کسب اجازه از پیامبر صلى الله علیه و آله برخاست و مضمون کلام پیامبر صلى الله علیه و آله را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، کلمه امام و هادى را به کار برد و گفت:

فقال له: قُم یا على فانّنى رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً

«پیامبر به على فرمود: اى على برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب کردم!»

چنان که روشن است وى از لفظ «مولى» که در کلام پیامبر صلى الله علیه و آله بود، جز مقام امامت و پیشوایى و هدایت و رهبرى امت، چیز دیگرى استفاده نکرده است. در حالى که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب مى‌‏شود.

نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» این معنى را استفاده نموده است، بلکه پس از وى سایر شعراى بزرگ اسلامى که بیشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار مى‏‌آیند، از این لفظ همان معنى را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنى امامت و پیشوائى امّت!

دوّم:

امیرمؤمنان علی علیه‌السلام در اشعار خود که براى معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین مى‏‌گوید:

وَ أَوْجَبَ لِى وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ رَسُولُ اللّهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ

یعنى: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله براى من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت.

(علامه امینی در جلد دوم الغدیر، صفحات 25 – 30 این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از 11 نفر از دانشمندان شیعه و 26 نفر از دانشمندان سنی نقل کرده است.)

چه شخصى بالاتر از امام مى‌‏تواند، حدیث را براى ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله روز غدیر خم، ولایت را به چه معنى فرمود؟ آیا این تفسیر نمى‌‏رساند که به اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب دیگرى خطور نکرد؟

سوّم:

پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه … این سؤال را مطرح فرمود:

«الَسْتُ أَولى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟؛ آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایسته‌‏تر نیستم؟»

در این جمله، پیامبر صلى الله علیه و آله لفظ «اولى به نفس» به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ؛ کسى که من مولاى او هستم، على مولاى او است.»

هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که مى‌‏خواهد همان مقامى را که خود پیامبر صلى الله علیه و آله به نصّ قرآن دارد، براى على علیه‌السلام نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و على امام، در نتیجه معنى حدیث این مى‌‏شود: هر کس من نسبت به او اولى هستم، على علیه‌السلام نیز نسبت به او اولى است» (جمله «الست اولی بکم من انفسکم» را علامه امینی از 64 محدث و مورخ اسلامی نقل کرده است. الغدیر ج 1 ص 370 )

و اگر مقصود پیامبر صلى الله علیه و آله جز این بود، جهت نداشت براى اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. انسان نباید این پیام پیامبر صلى الله علیه و آله را نادیده بگیرد و از کنار قرینه‌‏اى به این روشنى به آسانى بگذرد.

چهارم:

پیامبر صلى الله علیه و آله در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:

«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلّا اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟؛ آیا شما گواهى نمى‌‏دهید که معبودى جز خداى یکتا نیست، محمّد صلى الله علیه و آله بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟» (کنزل العمال ج 13 ص 140 ؛ اسد الغابه ج 5 ص 205)

هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که مى‏‌خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتى را که بعداً براى على علیه‌السلام ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّى نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وى، در ردیف اصول سه‏ گانه دین است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟

اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه این جمله‏‌ها به هم خورده و کلام، استوارى خود را از دست مى‏‌دهد و پیوند کلام به‏ هم مى‏خورد.

پنجم:

پیامبر صلى الله علیه و آله در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن مى‏‌گوید و مى‏‌فرماید: «إنّی أَوْشَکُ أَنْ ادْعى‏ فَاجِیبَ؛ نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم.» (الغدیر ج 1 ص 26 ؛ صحیح ترمذی ج 2 ص 298؛ الفصول المهمه ابن صباغ ص 25)

این جمله حاکى از آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله مى‌‏خواهد براى پس از رحلت خود چاره‏‌اى بیندیشد و خلائى را که از رحلت آن حضرت پدید مى‏‌آید، پر کند.

آنچه مى‌‏تواند چنین خلائى را پر کند، تعیین جانشینى است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.

هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقى کلمات پیامبر صلى الله علیه و آله به طور آشکار به هم مى‏‌خورد، در حالى که او از فصیح‏‌ترین و بلیغ‏‌ترین سخن‏‌گویان است. چه قرینه‌‏اى از این روشن‏‌تر براى مسأله ولایت پیدا مى‌‏شود؟

ششم:

پیامبر صلى الله علیه و آله پس از جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ …» چنین فرمود:

«اللَّهُ أَکْبَرُ عَلى‏ إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى؛ اللّه اکبر! بر کامل نمودن این دین‏ و به سر حد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار!»

هرگاه مقصود، دوستى و یارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستى على علیه‌السلام و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید، و نعمت او به منتهى رسید؟

روشن‏‌تر از همه این که مى‏‌گوید: خداوند به رسالت من و ولایت على علیه السلام بعد از من راضى گردید. (علامه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در ج 1 ص 43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است؛ مانند تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 14) آیا اینها همه گواه روشن بر معنى خلافت نیست؟

هفتم:

چه گواهى روشن‏‌تر از این که شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بى‌‏شمارى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على علیه‌السلام تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادى بودند که به امام یا این عبارت تهینت گفتند: «هَنیئاً لَکَ یا عَلِىَّ بْنِ أبِی طالِبٍ أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى‏ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» (الغدیر ج 1 ص 270 و 283)

«گوارا باد بر تو یا على، صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى»!

على علیه‌السلام در آن روز چه مقامى به دست آورد که شایسته چنین تبریکى گردید؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت که تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شایسته چنین‏ تهنیت مى‏‌باشد؟ محبّت و دوستى چیز تازه‌‏اى نبود.

هشتم:

هر گاه مقصود همان مراتب دوستى على علیه‌السلام بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان یکصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ریگ و سنگ‏هاى داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟

مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان که مى‌‏فرماید: «إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ (حجرات/10) ؛ افراد با ایمان برادر یکدیگرند».

مگر قرآن، در آیات دیگرى افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفى نکرده است؟ و على علیه‌السلام نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازى بود، و به فرض که مصلحتى در اعلام این دوستى بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم ممکن بود. به یقین مسأله بسیار مهمترى بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایى داشت، مقدّماتى که در زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله بى‏‌سابقه بود، و نظیر آن هرگز تکرار نشد.

نهم:

کلمه «ولی» در کلام خلیفه اول و دوم نیز به خلافت، زعامت و رهبری دلالت دارد.

در کتاب صحیح مسلم جلد 5 صفحه 152 حدیث 4468 ، عمر خطاب می‌‌گوید: «فَلَمَّا تُوُفِّی رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَالَ أَبُوبَکْر أَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ تُوُفِّی أَبُو بَکْر وَأَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و سلم وَ وَلِی أَبِی بَکْر.»

یعنی پیامبر که از دنیا رفت ابوبکر گفت من ولی و خلیفه بعد از پیغمبرم. بعد از این که ابوبکر از دنیا رفت من ولی و خلیفه پیغمبر و ولی و خلیفه ابوبکرم.

یا خلیفه اول، ابوبکر می‌‌گوید: «وُلِّیتُ أمرکم ولست بخیرکم» ؛ من ولی شما هستم در حالی که بهترین شما نیستم. ابن کثیر در کتاب البدایة والنهایة، ج 6 ، ص 301 می‌‌گوید: وهذا إسناد صحیح. سند این روایت صحیح است.

در تاریخ طبری، ج 3 ص 429، آمده که ابوبکر در رابطه با عمر می‌‌‌گوید: «ولیت علیکم عمر»؛ من عمر را ولی و خلیفه شما قرار دادم.

دهم:

فرض کنیم مراد پیامبر از مولا، ناصر یا محبّ بود. سوال این است که آیا مراد حضرت محبت و نصرت معمولی است یا محبت و نصرتی که در شأن خود اوست؟ چون فرموده است «من کنت مولاه… ».

قطعا اگر هم محبت و نصرت منظور حضرت بوده قسم دوم از محب و ناصر مراد ایشان است نه قسم اول.

یک صحابی به صحابی دیگر هم محبت دارد اما محبت نبی در اوج محبتها قرار دارد و نصرت او بالاترین نصرت‌هاست لذا وقتی می‌فرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه» نصرت یا محبتی مراد است که در شأن پیامبر اکرم (ص) است.

در اینجا نفرموده که هر مومنی مولا است علی مولای اوست، بلکه خودش را فرموده (من کنت مولاه)، این قرینه می‌شود که محبت و نصرتی مراد است که در شأن پیامبر اسلام (ص) است و آن محبت و نصرتی که در شأن پیامبر اکرم است رهبری امت و زعامداری و پیشوایی مردم در امور اخروی و دنیوی است (دقت کنید)، یعنی اولی به تصرف است. پس نصرت و محبت پیامبر اسلام با رهبری و زمامداری و اولی بالتصرف بودن حضرت ملازمه دارد.

خداوند درباره حکم رسول خدا (ص) می‌فرماید: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا» (احزاب/) هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را حکم کنند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است.

اگر شان رسول الله (ص) چنین است، مطابق حدیث غدیر، شان علی (ع) هم چنین است.

به تعبیر دیگر؛ محبت لازمه‌اش اولی بالتصرف بودن است و در صورت اینکه قضیه را عکس کنیم، اگر دلالت مطابقی مولی، اولی بالتصرف باشد لازمه‌اش محبت و نصرت خواهد بود.

با این ادله، دلالت حدیث غدیر بر پیشوایی، زعامت، امامت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) در امور اخروی و دنیوی روشنتر می‌شود و ناگفته معلوم است که مراد از امامت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) تنها زعامت سیاسی نیست تا گفته شود «علی (ع) امام و ولی مردم است نه حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه» بلکه امام علی (ع) خلیفه رسول خدا (ص) در امور دنیوی و اخروی مسلمانان است و یکی از شئون امامت، حکومت سیاسی است.

به عبارت دیگر، امامت و ولایت امیرالمؤمنین (ع) شئون مختلفی دارد که یکی از آنها خلافت و حکومت ظاهری بعد از رسول گرامی (ص) است.
– Seemore at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920727001172#sthash.mpCUmJN8.dpuf

در «غدیر خم» چه گذشت

در «غدیر خم» چه گذشت

مطلب بنقل از خبرگزاری فارس
مردم دیدند پیامبر اعظم(ص)به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جست‌وجو مى‌‏کند و همین که چشمش به على(ع) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد.

ماجرای غدیر خم در بعضى از روایات، به طور مفصّل و طولانى، در بعضى دیگر، به صورت مختصر و کوتاه، در بعضى، تنها به گوشه‌‌‏اى از داستان و در بعضى به گوشه دیگر آن اشاره شده است که از مجموع آنها به طور خلاصه چنین استفاده مى‌‌‏شود:

مراسم حجّة‌الوداع در آخرین سال عمر پیامبر گرامی صلى الله علیه و آله، با شکوه هر چه تمام‌تر، در حضور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به پایان رسید؛ قلب‌ها در هاله‌‏اى از روحانیّت فرو رفته بود، و لذّت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان‌ها انعکاس داشت.

تعداد همراهان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را از 90 هزار تا 124 هزار نفر گزارش کرده‌اند.

نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر صلى الله علیه و آله را همراهى مى‌‏کردند، بلکه مسلمانان نقاط مختلف شبه جزیره عربستان به همراه پیامبر صلى الله علیه و آله بودند.

آفتاب حجاز بر کوه‌ها و درّه‌‏ها نور و حرارت مى‌‌‏پاشید، امّا شیرینى این سفر روحانى بى‌‏نظیر، همه چیز را آسان مى‌‏کرد.

ظهر نزدیک شده بود و کم کم سرزمین جُحفه و «غدیر خم» از دور نمایان مى‌‏شد.

اینجا در حقیقت چهار راهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مى‌‏کند.

راهى به سوى مدینه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مى‏‌رود.

در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور، که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریّت‌هاى موّفقیّت آمیز پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود، از هم جدا شوند.

روز پنج‏شنبه، 18 ذالحجه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى‌‏گذشت؛ ناگهان از سوى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور توقّف به همراهان داده شد؛ مسلمانان با صداى بلند، آنهایى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند؛ خورشید از خطّ نصف النّهار گذشت؛ مؤذّن پیامبر صلى الله علیه و آله با صداى «اللَّه اکبر» مردم را به نماز ظهر دعوت کرد؛ مردم به سرعت آماده نماز مى‌‏شدند، امّا هوا به قدرى داغ و گرم بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ‌هاى داغ بیابان و اشعّه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى‌‏کرد.

نه سایبانى در صحرا به چشم مى‌‏خورد و نه سبزه و گیاه و درختى! جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى، که با گرما با سر سختى مبارزه مى‌‏کردند، چیزى دیده نمى‌‏شد.

جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه‌‏اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى‏‌خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى‏‌کرد. نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه‏‌هاى کوچکى که با خود حمل مى‏‌کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر صلى الله علیه و آله به آنها اطّلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى، که در ضمن خطبه مفصّلى بیان مى‌‏شد، خود را آماده کنند؛ کسانى که از پیامبر صلى الله علیه و آله فاصله داشتند نمى‌‏توانستند قیافه ملکوتى او را در لابه‏‌لاى جمعیّت مشاهده کنند، لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر فراز آن قرار گرفت.

حضرت نخست حمد و سپاس پروردگار را به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:
من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى‌‏روم.
من مسؤولم، شما هم مسؤولید.
شما درباره من چگونه شهادت مى‏‌دهید؟
مردم صدا بلند کردند و گفتند:
نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَجَهَدْتَ فَجَزاکَ اللَّهُ خَیراً؛
ما گواهى مى‌‏دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیر خواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد.

سپس فرمود:

آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقّانیّت روز رستاخیز و بر انگیخته شدن مردگان در آن روز نمى‏‌دهید؟!

همه گفتند: آرى، گواهى مى‌‏دهیم.
فرمود:

خداوندا گواه باش! ….

بار دیگر فرمود:
اى مردم! آیا صداى مرا مى‌‏شنوید؟ …
گفتند: آرى!
و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى‌‏شد.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
… اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى‌‏گذارم چه خواهید کرد!
یکى از میان جمعیّت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه، یا رسول اللَّه؟!
پیامبر صلى الله علیه و آله بلا فاصله فرمود:
اوّل «ثقل اکبر» کتاب خداست، که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شماست، دست از دامان آن بر ندارید تا گمراه نشوید، و امّا دومین یادگار گرانقدر من «خاندان منند» و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى‌‏شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جستجو مى‌‏کند و همین که چشمش به على علیه‌السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آنچنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان سردار شکست‌‏‌ناپذیر ارتش اسلام است.
در اینجا صداى پیامبر صلى الله علیه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود:
أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏
چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!
گفتند:
خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله داناترند.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدّم).
سپس فرمود:
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ‏
هر کس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است.
و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:
اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَأَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَابْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَأَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ

خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کسى که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آنها که یارى‏اش را ترک کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن!

سپس فرمود:
أَلا فَلْیَبْلُغِ الشاهِدُ الْغائِبَ‏
آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند!
خطبه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه‌السلام و مردم فرو مى‌‏ریخت، و هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر صلى الله علیه و آله خواند:

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُم نِعْمَتى …
امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
اللَّهُ أَکْبَرْ، اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَى‏ اکْمالِ الدِّیْنِ وَاتْمامِ النِّعْمَة وَرِضَی الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَالْوِلایَةِ لِعَلیٍّ مِنْ بَعْدی‏
خداوند بزرگ است، همان خدائى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوّت و رسالت من و ولایت على پس از من راضى و خشنود گشت!

در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و به على علیه‌السلام به این موقعیّت تبریک گفتند و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند، که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جارى ساختند:

بَخّ بَخّ لَکَ یَا ابْنَ أَبی طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلا کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ
آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى!

در این هنگام ابن عبّاس گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند!»
و حسّان بن ثابت، شاعر معروف، از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید؛ سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:

یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الْغَدیرِ نَبیُّهُمْ‏ بِخُمٍّ وَاسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبیِّکُمْ؟ فَقالُوا وَلَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا:
الهُکَ مَوْلانا وَانْتَ نَبِیُّنا وَلَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلایَةِ عاصِیاً
فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَىٌّ فَانَّنى ‏رَضیتُکَ مِنْ بَعْدى اماماً وَهادِیاً
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ ‏فَکُونُوا لَهُ اتْباعَ صِدْقٍ مُوالِیا
هُناکَ دَعا اللّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ ‏وَکُنْ لِلَّذى عادا عَلِیّاً مُعادِیاً

یعنى:
پیامبرِ آنها در روز «غدیر» در سرزمین «خم» به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى!
فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند:
خداى تو مولاى ماست و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد.
پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه‌السلام گفت: برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».
و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم، این مرد مولا و رهبر او است، پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید.
در این هنگام، پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ….
این، خلاصه ماجرای غدیر خم بود. (آیات ولایت در قرآن ص 36 ؛ تفسیر نمونه، ج 5 ص 20 ؛ یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ ص 282)
جهت مطالعه بیشتر به کتاب بحارالانوار، جلد 37 صفحه 108 به بعد، باب 52 اخبار الغدیر مراجعه شود.

محقّق بزرگ «علّامه امینى» در کتاب مهم «الغدیر»، حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر صلى الله علیه و آله با اسناد و مدارک زنده و همچنین از 84 نفر از تابعین‏ و 360 دانشمند و مؤلّف معروف اسلامى نقل مى‏‌کند.
– See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920727001067#sthash.7knYkOzv.dpuf

مطالبی در خصوص احوالات آیت الله بهجت

مطالبی در خصوص احوالات آیت الله بهجت رحمت خداوند بر او

ماخذ سایت صالحین

1. تقوا و خود سازی

ایشان در نوجوانی به میدان خودسازی گام نهاد، و در فراگیری علوم و تزکیه نفس چنان جدی بودند و همواره در آموزش های اخلاقی بر این نکته اصرار داشتند که تلاشی پیگیر و ریاضتی فراگیر لازم است تا انسان در جبهه ستیز با رذیلتهای اخلاقی و در جهاد اکبر با هواهای نفسانی، سر بلند و پیروز گردیده و به سازندگی خویش بپردازد، و همواره معتقد به لزوم همپایی دانش و اخلاق بوده و مؤکداً به خطر جدایی علم و تزکیه هشدار می‌دهند و زیان عالم غیر مهذّب و دانش بدون تزکیه را از هر ضرر و زیان دیگری بیشتر می‌دانند.
آن بزرگوار، در زندگی خود انسان مخلص و مشتاقی بود که در همه حال عقربه زندگی و حیات خوی را به سوی خدا چرخانده، و کوشیده است تا پیوسته در حوزه جاذبه الهی قرار گیرد.
یکی از مجتهدان بزرگ در این باره گفته است:
« ایشان را نمی شود گفت آدم با تقوایی است، بلکه ایشان عین تقوا و مجسمه تقواست. »

آیت الله شیخ جواد کربلایی می گوید:
« یکی از آقایان که کم و بیش از حالات ایشان مطلع و از هواداران ایشان نیز بودند می گفت: آقا هر شب یا غالب اوقات وقت خود را به خلوت و فکر در مجاری معارف الهی می گذرانند، و هیچ گاه حاضر نبودند که وقت خود را به باطل بگذرانند و در محافل بیهوده شرکت کنند، و کاملاً در مقام احتراز از صحبتهای بیهوده بوده و وقت رفتن به درس و یا تشرف به زیارت حضرت امیر- روحی فداه- عبایش را بر سر کشیده و بدون التفات و توجه به کسی می رفتند، که چند بار خودم نیز مشاهده کردم… ایشان کاملاً کتوم هستند مخصوصاً درباره حالات شخص خودشان، و همچنین درباره بیان الطاف خاصه ای که حق تعالی به ایشان مرحمت فرموده کتوم هستند. »

2. زهد و ساده زیستی

اولیای خدا بر خلاف عموم مردم که به ظاهر دنیا چشم دوخته اند و سرگرم آن هستند، همواره به حقیقت دنیا می نگرند، و به فردای خویش می پردازند و همواره از قید مطامع گریخته و با صفای قناعت و ساده زیستی، روحی سرشار از معنویت را به دست می آورند،
آیت الله بهجت
زندگی ساده او در خانه ای قدیمی و محقر در قم، و مقاومت ایشان در برابر خواسته های مکررعلما و مردم برای تعویض خانه، گواهی صادق بر روح بزرگ و زاهدانه این پیر فرزانه است.

آیت الله مسعودی نیز می گوید:
« بارها آمدند برای ایشان خانه بخرند قبول نکردند، ایشان اصلاً توجهی نکردند. »

3. عبادت

یکی از عوامل مهم موفقیت انسان که می تواند برای دیگران الگو و راهنما قرار گیرد، تقید ایشان به اعمال عبادی و تعبد ایشان است.
ارتباط استوار آیه الله العظمی بهجت با خداوند متعال، ذکرهای پی در پی، به جای آوردن نوافل، شب زنده داریهای کم نظیر ایشان بسیار عبرت انگیز است.
سالهای سال نماز جماعت ایشان از شورانگیزترین، با صفا ترین و روح نوازترین نمازهای جماعت ایران اسلامی بود. در این نماز عالمان وارسته و خداجوی، بسیاری از طلاب تقوا پیشه، بسیجیان رزمجو و دلداده خدا، و دیگر قشرهای مردم شرکت می کردند. این نماز چنان پر معنویت بود که گاه به ویژه در شبهای جمعه صدای گریه آیت الله بهجت با نوحه و ناله غم انگیز نمازگزاران همراه می شود، و روحها به پرواز در می آید و چشمها به اشک می نشیند، و فضای دلها نورانی می گردید.

این نماز همواره مورد توجه اولیای خدا بوده و هست، علامه طباطبائی(ره) در آن شرکت می جسته، و آیت الله بهاء الدینی(ره) نیز عنایت خاصی به نماز جماعت ایشان داشته اند.

یکی از آن دوستان نقل می کرد:
آیت الله بهجت یک شب بعد از نماز فرمودند:
« اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان در حال عبادت چه لذتهایی می برد، هیچ گاه دنبال این مسائل مادی نمی رفتند…»
آیت الله شیخ جواد کربلایی درباره نماز شب و گریه های نیمه شب ایشان می گوید: « جناب آیت الله بهجت در جدیت در نماز شب و گریه در نیمه های شب مخصوصاً شبهای جمعه کوشا بودند. یکی از علما و مشاهیر به من فرمودند که: شب جمعه در مدرسه سیّد(ره) در نجف اشرف در نیمه شب شنیدم که ایشان با صدای حزین و ناله و گریه در حالی که سر به سجده گذاشته بود مکرّرَاً به حق تعالی عرضه می داشت:
« إلهی! من لی غیرک، أسأله کشف ضرّی والنّظر فی أمری:
معبودا! من جز تو چه کسی را دارم که از او بخواهم رنجوری مرا بر طرف کرده و نظری به امورم نماید. دعای کمیل »

4

5. تواضع و فروتنی

شهرت گریزی، هوی ستیزی و فروتنی از دیگر ابعاد برجسته شخصیت معنوی ایشان است؛ با اینکه فقیهی شناخته شده و مجتهدی صاحب نام و از برجستگان حوزه علمیه قم می باشند، نه تنها تا کسانی که از ایشان مسن تر بودند و یا جلوتر بودند، بلکه تا هم دوره ایهای ایشان در قید حیات بودند هیچگاه اجازه انتشار توضیح المسائل خود را نمی دادند، تا اینکه با در خواستهای مکرر عالمان راضی شدند فتاوایشان به چاپ برسد،
و نیز در مجالسی که از طرف ایشان برگزار می شده است، ایشان به خطبای مجالس توصیه می فرمودند که: حتی از ذکر نام ایشان در مجلس خود داری کنند. و این، خود دلیل اوج هوی ستیزی و هوس پرهیزی این مرجع بزرگ است.

6. سیر و سلوک و مقام معنوی

آیت الله بهجت در سیروسلوک سابقه دهها ساله داشتند
بعضی از نزدیکان مرحوم قاضی می گفتند:
« از مقامات و مراحلی که ایشان طی کرده اند اطلاع داریم، ولی عهدی داریم با ایشان که به احدی نگوییم. »

عارف بزرگی چون امام خمینی (قدس سره) به ایشان عنایتی خاص داشته اند. امام بعد از بازگشت به قم در اول انقلاب، در بیت ایشان حضور یافته و به دیدار یکدیگر نایل می آیند.
مؤلف کتاب انوارالملکوت نیز در این باره می نویسد:
« آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی بهجت فومنی از شاگردان معروف آیت الحق و سند عرفان، عارف بی بدیل مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی تبریزی(ره) در نجف اشرف بوده اند،

7. اطلاع از غیب و ظهور کرامات

حضرت آیت الله بهجت از آن دسته اولیای خداست که بر خلاف غالب مردم که از عالم غیب اطلاعی ندارند، به قدرت خداوند متعال به مقاماتی رسیده که می تواند عوالمی از غیب را مشاهده کند. و شاید کثرت تکرار ذکر« یا ستار » توسط ایشان در خلوت و جلوت، و در حال نشستن و برخاستن از این حقیقت حکایت داشته باشد.

آیت الله مصباح با ذکر چند شاهد مثال در این باره می گوید:
« کسانی که سالیان متمادی با آیت الله بهجت معاشرت داشتند، گاهی چیزهایی از ایشان میدیدند که به اصطلاح «کرامت» و امر خارق العاده است، هر چند طوری برخورد می کردند که معلوم نشود امری که از ایشان به ظهور پیوسته کاملا” یک امر خارق العاده ای است.
که چند نمونه را بیان می کنم:
« برای خانواده ای حادثه ناگواری پیش آمده بود، به این صورت که در شب عروسی دشمنان عروس آمده بودند و عروس را از خانه اش دزدیده بودند، و کسی اطلاع نداشت که عروس را کجا برده اند، شب عروسی بود خانواده عروس و داماد جمع شده بودند مراسم عروسی را برگزار کنند و نزدیک غروب دیده بودند عروس نیست خیلی نگران شده بودند و جاهایی را که احتمال می دادند جستجو کرده بودند.
و به هر حال پدر و مادر عروس خیلی دستپاچه می شوند، یکی از دوستان ما که همسایه آنان بود می گوید: من هیچ چاره ای ندیدم، گفتم: می روم خدمت آقای بهجت عرض می کنم ببینم ایشان چه می گویند. با شتاب فراوان و ناراحتی آمدم خدمت ایشان و داستان را گفتم. آقا تأملی کردند و به طور خیلی عادی فرمودند:

« بروید حرم، شاید آمده باشد حرم! »

ایشان بر می گردد و مطمئن می شود که باید همین کار را انجام بدهد، به خانواده عروس اطلاع می دهد و آنها میآیند و در بالا سر حضرت معصومه علیها السلام عروس را پیدا می کنند. حالا جریان چه بوده دقیقاً یادم نیست، ولی هیچ احتمال نمی دادند که بتوانند او را در چنین موقعیتی پیدا کنند. »

نمونه دیگر:
« یکی از دوستان می گفت: خانم من باردار بود و نزدیک ماه رمضان می خواستم به مسافرت بروم. برای خداحافظی و التماس دعا رفتم خدمت آقای بهجت. ایشان مرا دعا کردند و فرمودند:
« در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد، اسمش را محمد حسن بگذارید. » در حالی که آقا علی الظاهر اصلا” اطلاعی نداشتند که خانم من حامله است، و طبعاً راهی برای تشخیص اینکه پسر است یا دختر و در چه تاریخی متولد می شود نبود. اتفاقاً در شب نیمه رمضان بچه ما متولد شد و اسمش را محمد حسن گذاشتیم.

از این گونه امور برای ایشان خیلی ظاهر می شد، اما ابداً ایشان اظهار نمی کردند و همین ها را هم راضی نبودند جایی نقل بشود،
اگر کسانی صادقانه راه بندگی خدا را طی کنند، خدا آنها را راهنمایی می کند؛ که:

« والَّذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: و حتماً آنان را که در راهِ ما تلاش و مجاهدت کنند، به راههای خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت/ 69 »

راه تکامل و انسانیت بسته نیست و در این زمان نیز کسانی که بخواهند راه تقرب خدا را طی کنند، در سایه عنایات ولی عصر(عج) و احیاناً به دست این چنین بندگانی که در بین مردم حضور دارند، می توانند به مراتبی از کمال و قرب خدا نایل گردند. اینها همه برای ما می تواند امید بخش باشد و بر ایمان ما بیفزاید.
اینها حقایق ثابتی است. شوخی نیست، حقایق عینی است که وجود دارد و می توانیم ببینیم و آثارش را درک کنیم و خود را قدری از شیفتگی به دنیا و زرق و برقهای آن رها کنیم و بدانیم که لذت و خوشی منحصر به لذتهای حیوانی و شیطانی نیست. انسان می تواند به کمالاتی و لذتهایی برسد که قابل مقایسه با این لذتهای مادی نیست؛ ولی افسوس که ضعف معرفت و ایمان از یک طرف، و هجوم عوامل شیطان داخلی و خارجی، انسانی و جنّی از طرف دیگر آن قدر زیاد است که کمتر به این گوهرهای گرانبها توجه می کنیم. »

آیت الله شیخ جواد کربلایی نیز می گوید:
« مرحوم آقای حاج عباس قوچانی که از شاگردان مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا علی قاضی (ره) بودند در یک جلسه خصوصی به بنده فرمودند: من در سفر خود به ایران برای تشرف به زیارت امام رضا علیه السلام خدمت آقای بهجت رسیدم و در جلسه خصوصی بعد از اصرار زیاد از ایشان خواستم که درباره حالات شخصی و الطاف حق تعالی نسبت به خودشان و برخی از مکاشفاتشان سخن بگویند. ایشان حدود بیست امر مهم الهی و لطف خاص الهی را که حق تعالی به ایشان عطا فرموده بود برای بنده نقل کردند واز من پیمان گرفتند که به کسی نگویم، ولی بنده یک مورد را به برخی از رفقا گفتم.
من(کربلایی) از آقای قوچانی با اصرار خواستم آن یکی را به بنده بفرمایند. فرمودند: ایشان فرمودند:
« بنده اگر بخواهم پشت سر خودم را ببینم، می بینم. »

یکی از نزدیکان آقا می گوید:
« یک بار به فومن رفته بودم، یک روز مانده به مراجعت خدمت آقای اریب، از علمای فومن رفتم، ایشان چند سکه داد و گفت: یکی از اینها را به آیت الله بهجت بده. وقتی برگشتم آن را خدمت آقا دادم. دوباره که می خواستم به فومن بروم آیت الله بهجت، 1000 تومان به من داد و فرمود: این را با یک واسطه به آقای اریب بدهید. آن مقدار پول را بردم به یک بازاری دادم و گفتم: این را به آقای اریب بده و نگو چه کسی داده، من در مغازه او نشستم او رفت و برگشت و دیدم خیلی تعجب کرده است. گفتم: چه شد؟ گفت: وقتی این پول را به آقای اریب دادم، گفت: قسمتی از خانه ما خراب شده بود و تعمیر کار آمده و گفته بود که 1000 تومان می گیرم درست می کنم. من که پولی نداشتم، به تعمیر کار گفتم: فعلاً صبر کن و اینک این پول درست به اندازه مخارج تعمیر خانه است ».

یکی از دوستان می گوید:
« یکی از بستگان نزدیک من به مرض سرطان مبتلی گردید. اطباء گفتند: حتماً باید در اسرع وقت تحت عمل جراحی قرار گیرد، در غیر این صورت غده سرطانی به جاهای دیگر بدن نیز سرایت خواهد کرد. متحیر مانده بودیم که چه کنیم، آیا بیمار را عمل بکنیم یا نه؟ قرار شد خدمت آیت الله بهجت مراجعه و از ایشان طلب استخاره کنیم.
به محضر ایشان رسیدم و مشکل را بازگو نموده و طلب استخاره نمودم، آقا استخاره کردند و فرمودند: عمل لازم نیست، و مبلغی پول دادند که برای او صدقه بدهیم، و نیز دستور فرمودند مقداری آب زمزم را با تربت حضرت سید الشهداء علیه السلام مخلوط کرده به قصد شفاء هر روز مقداری از آن به مریض بدهید تا بیاشامد، همچنین دستور فرمودند تعداد زیادی از فقرا را اطعام نماییم، و یا هر چند به مقدار کم به آنان صدقه پرداخت کنیم و ضمناً به فقرای و صدقه گیرندگان بگوییم برای سلامتی بیمار دعا کنند.

بلافاصله دستورات آقا را مو به مو اجراء کردیم و مریضه جهت توسل عازم حرم امام رضا علیه السلام گردید و مدت سه روز در آن حرم شریف به دعا و راز و نیاز پرداخت. حالات بسیار روحانی و عجیبی به او دست داد، پس از برگشت دیگر احساس درد نکرد.
بلافاصله روانه منزل آقا شدم تا ایشان را در جریان بگذارم و دستورات بعدی را بگیرم، که در میانه راه بین منزل و مسجد آقا را دیدم ناگهان پیش از آنکه سخنی بگویم. آقا پرسید: حال مریضه شما چطور است؟ گفتم: الحمدالله و قضایای مشهد را نقل کردم. آقا فرمودند: به همان دستورات عمل کنید، و برای امتحان به پزشک مراجعه کنید.

وقتی مریضه به پزشک مراجعه کرد، پزشک معالج از بیمار با تعجب می پرسد: شما کاری کرده اید یا جایی رفته اید؟ بیمار می گوید: چطور؟ دکتر با تعجب می گوید: خانم، مرض شما به طور ناباورانه کاهش یافته و هیچ احتیاجی به عمل ندارد، و مقدار باقی مانده از غده را با دارو حل می کنیم. هم اکنون الحمدلله مریضه ما بطور کامل شفا یافته و به زندگی خود ادامه می دهد. آنچه که برای ما جالب توجه بود استخاره ای بود که آقا فرمودند و گفتند: نیازی به عمل ندارد.

آقای خسرو شاهی نیز در این رابطه می گوید:
« از یکی از طلاب که در قید حیات است شنیدم که می گفت: بعد از ازدواج، خانه ای در قم اجاره کردم، پس از استقرار در منزل، از نظر مالی دچار تنگدستی عجیبی شدیم تا روزی رسید که حتی به این فکر افتادیم که غذای شب را چگونه تهیه کنیم. و در شرایطی بودیم که نمی توانستیم از کسی قرض بگیریم. از خانه بیرون آمدم و برای زیارت به حرم حضرت معصومه علیها السلام مشرف شدم، پس از زیارت و هنگام خداحافظی دیدم کسی از پشت سر مقداری پول به من داد و گفت: این باید به شما برسد. برگشتم دیدم آیت الله العظمی بهجت است. در حالی که اصلاً به ایشان اظهار نیازی نکرده بودم. شبیه این قضیه را از یکی دیگر از طلاب نیز شنیده ام.

از اینجا به یاد مطلبی افتادم که آیت الله بهجت می فرمودند:
« آیا می شود مولایمان از ما بی خبر باشد یا ما را به حال خودمان وا بگذارد؟ اگر طلاب به وظایف خود عمل کنند نگران چیزی نباشند، خود مولا مواظب ما هست. اینطور نیست که ما را از چشم بیندازد. »

حجة السلام والمسلمین علم الهدی نیز می گوید:
« یکی از طلاب نقل می کرد که سالی برای تبلیغ می خواستم گیلان بروم، مخارج خانواده را فراهم کردم ولی هزینه راه را نداشتم ناچار به زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه (سلام الله علیها) مشرف شدم و گلایه و درددل کردم، ما که دربست در اختیار شما اهل بیت علیهم السلام هستیم و می خواهیم شریعت جدّتان را تبلیغ نماییم ولی کرایه راه نداریم، بالاخره بعد از زیارت قصد کردم به نماز جماعت حضرت آیت الله بهجت بروم.
بعد از شرکت در نماز ظهر و عصر، هنگامی که ایشان می خواستند بروند، ناگهان به طرف من که در صف دوم نشسته بودم اشاره نمودند، من خیال کردم با کسی دیگر کار دارد دوباره اشاره کردند و فرمودند:
با تو هستم. بلند شدم و به حضورش رسیدم. فرمودند: پشت سر من بیا.
همراه با عده ای در رکاب ایشان رفتیم تا به دم در منزل ایشان رسیدیم. فرمودند: اینجا بایست تا من برگردم. داخل منزل تشریف بردند و بعد از چند دقیقه کوتاه برگشتند و دویست تومان پول ( که آن زمان خیلی ارزش داشت) به من دادند. عرض کردم: چه کنم؟ فرمود: مگر پول نخواستی؟ جریان یادم آمد.
عرض کردم: این پول زیاد است. فرمود: نه، چند نفر دیگر هم احتیاج دارند آنها را هم تأمین می کنی. به هر حال خداحافظی کردم و عازم تهران شدم، در خیابان چراغ گاز که ماشین های گیلان از آنجا حرکت می کردند دیدم چند نفر از رفقا نیز می خواهند برای تبلیغ به گیلان بروند ولی پول ندارند. گفتم: نگران نباشید پول رسیده است، اول رفتیم و نهاری صرف کردیم و بعد سوار ماشین شدیم و به محض رسیدن به مقصد آن دویست تومان نیز تمام شد.

باز هم او می گوید:
« شخصی می گفت: می خواستم به حج مشرف شوم، به حضور آیت الله العظمی بهجت رسیدم و عرض کردم: خداوند یک بلائی را ازما دور کرد و آن اینکه در مسافرتی ماشین ما به خاطر سرعت زیاد یا اشکال دیگر کاملاً وارونه شد ولی بحمدالله هیچ یک از ما آسیبی ندیدیم.
حضرت آیت الله فرمودند: بیست سال یا بیست و پنج سال پیش (تردید از گوینده است) نیز چنین گرفتاری برای شما پیش آمد ولی شما جان سالم بدر بردید. بعد یادم آمد که آقا راست می فرمایند. »

جناب حجة السلام والمسلمین حاج آقا شوشتری می فرمودند:
« شخصی خدمت آیت الله بهجت می رسد و می گوید: آقا! من اکثر شبها برای نماز شب خواب میمانم چه کار کنم؟ دعایی بفرمایید. آقا هم می فرمایند: چه ساعت دوست داری بیدار شوی؟ میگوید: ساعت سه نصف شب. آقای بهجت به ایشان می فرمایند: برو ان شاءالله بیدار می‌شوید. »
حاج آقا شوشتری ادامه می دهد:
« اینک چندین سال است از آن جریان می گذرد، و آن شخص به من گفت: از آن تاریخ به بعد هر شب سر همان ساعت بیدار می شوم، هر چند یک ساعت قبل خوابیده باشم، و هیچگاه نماز شبم ترک نشده است. و این از کرامات آیت الله بهجت است.