Category: اجتماعی

هشدار وزارت اطلاعات به تفرقه افکنان

ارسال به دوستان
در بیانیه‌‌ای مطرح شد
مقابله وزارت اطلاعات با هرگونه اختلاف‌افکنی میان مسلمانان/ ضرورت وحدت میان شیعه و سنی

وزارت اطلاعات طی بیانیه‌ای بر لزوم وحدت بین شیعیان و اهل سنت تاکید و اعلام کرد که با هرگونه اختلاف افکنی بین مسلمانان مقابله خواهد کرد.

خبرگزاری فارس: مقابله وزارت اطلاعات با هرگونه اختلاف‌افکنی میان مسلمانان/ ضرورت وحدت میان شیعه و سنی

به گزارش حوزه دولت خبرگزاری فارس، وزارت اطلاعات بیانیه‌ای را درباره هفته وحدت منتشر کرد که متن کامل آن به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا رسول‌الله، السلام علیک یا محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم
هفته وحدت یادگار حضرت امام خمینی (ره) است که همواره دغدغه اسلام و سرافرازی مسلمین را داشت، او که از اختلاف‌افکنی بین مسلمین توسط دشمنان اسلام به سختی رنج برده و همواره منادی وحدت جهان

اسلام در طول عمر با برکت خویش بود.
مقام معظم رهبری (دام ظله) نیز بر راه و اندیشه وحدت آفرین امام (ره) تاکید و بیش از هر زمان دیگر اهمیت و ارزش وحدت بین مسلمین جهان، شیعه و سنی، عرب و عجم را بر همگان آشکار ساخته است.
شاید در گذشته دشمنان قسم خورده اسلام می توانستند نقشه‌های پلید خود را مخفی نگه دارند. ولیکن امروزه شیطنت آنها از جمله تشکیل گروه های تکفیری، با همت مسلمانان بصیر در جهان اسلام افشاء شده و شیعه و سنی در برابر منافقان زمان گروه‌های تکفیری قد علم کرده و برای مقابله با آنها اقدام می‌نمایند.
جهان کفر همواره از وحدت بین شیعه و سنی و تمام مسلمانان جهان وحشت دارد و خوب می‌داند که این وحدت منجر به عزت و بزرگی جهان اسلام خواهد شد. لذا تلاش و سرمایه گذاری آنها برای ایجاد اختلاف بین مسلمانان به ویژه بین برادران اهل سنت و شیعه می‌باشد.
ضمن تبریک میلاد حضرت رسول اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع) وزارت اطلاعات براساس وظیفه ذاتی خود با اطلاع دقیق از نقشه‌های شیطانی دشمنان اسلام، بر وحدت بین شیعه و سنی پای فشرده و با هرگونه اختلاف افکنی بین مسلمانان مقابله خواهد کرد.

– See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931016001456#sthash.bf3kRTK4.dpuf

خاطراتی از شهید همت

18خاطراتی از شهید همت

خاطره ۱

هر وقت با او از ازدواج صحبت می‌كردیم لبخند می‌زد و می‌گفت‌: “من همسری می‌خواهم كه تا پشت كوههای لبنان با من باشد چون بعد از جنگ تازه نوبت آزادسازی قدس است‌.” فكر می‌كردیم شوخی می‌كند اما آینده ثابت كرد كه او واقعا چنین می‌خواست‌. در دیماه سال هزار و سیصد و شصت ابراهیم ازدواج كرد‌. همسر او شیرزنی بود از تبار زینبیان‌. زندگی ساده و پر مشقت آنان تنها دو سال و دو ماه به طول انجامید از زبان این بانوی استوار شنیدم كه می‌گفت‌:

عشق در دانه است و من غواص و دریا میكده سر فرو بردم در اینجا تا كجا سر بر كنم
عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم

بعد از جاری شدن خطبه عقد به مزار شهدای شهر رفتیم و زیارتی كردیم و بعد راهی سفر شدیم‌. مدتی در پاوه زندگی كردیم و بعد هم بدلیل احساس نیاز به نیروهای رزمنده به جبهه‌های جنوب رفتیم من در دزفول ساكن شدم‌. پس از مدت زیادی گشتن اطاقی برای سكونت پیدا كردیم كه محل نگهداری مرغ و جوجه بود‌. تمیز كردن اطاق مدت زیادی طول كشید و بسیار سخت انجام شد‌. فرش و موكت نداشتیم كف اطاق را با دو پتوی سربازی پوشاندم و ملحفه سفیدی را دو لایه كردم و به پشت پنجره آویختم‌. به بازار رفتم و یك قوری با دو استكان و دو بشقاب و دو كاسه خریدم‌. تازه پس از گذشت یك ماه سر و سامان می‌گرفتیم اما مشكل عقربها حل نمی‌شد‌. حدود بیست و پنج عقرب در خانه كشتم‌. بدلیل مشغله زیاد حاج ابراهیم اغلب نیمه‌های شب به خانه می‌آمد و سپیده‌دم از خانه خارج می‌شد‌. شاید در این دو سال ما یك ۲۴ ساعت بطور كامل در كنار هم نبودیم‌. این زندگی ساده كه تمام داراییش در صندوق عقب یك ماشین جای می‌گرفت همین قدر كوتاه بود‌.

خاطره ۲

سال ۱۳۵۹ بود تاخت و تاز عناصر تجزیه‌طلب و ضد انقلابیون كردستان را ناامن كرده بود ابراهیم دیگر طاقت ماندن نداشت بار سفر بست و رهسپار پاوه شد‌. در بدو ورود از سوی شهید ناصر كاظمی مسوول روابط عمومی سپاه پاوه شده و در كنار شهیدانی چون چمران‌، كاظمی‌، بروجردی و قاضی به مبارزات خود ادامه می‌داد‌. خلوص و صمیمیت آنان به حدی بود كه مردم كردستان آنها را از خود می‌دانستند و دوستی عمیقی در بین آنان ایجاد شده بود‌. ناصر كاظمی توفیق حضور یافت و به دیدن معبود شتافت‌. ابراهیم در پست فرماندهی عملیات‌ها به خدمت مشغول و پس از مدتی بدلیل لیاقت و كاردانی كه از خود نشان داد به فرماندهی سپاه پاوه برگزیده شد‌. از سال هزار و سیصد و پنجاه و نه تا سال هزار و سیصد و شصت‌، بیست و پنج عملیات موفقیت‌آمیز جهت پاكسازی روستاهای كردستان از ضد انقلاب انجام شد كه در طی این عملیاتها درگیری‌هایی نیز با دشمن بعثی بوقوع پیوست‌.

خاطره ۳

محمدابراهیم تحصیلات خود را در شهرضا و اصفهان تا فارغالتحصیلی از دانشسرای این شهر ادامه داد و در سال ۱۳۵۴ به سربازی اعزام شد‌. فرمانده لشكر او را مسوول آشپزخانه كرد‌. ماه مبارك رمضان از راه رسید‌. ابراهیم به بچه‌ها خبر داد كسانیكه روزه می‌گیرند می‌توانند برای گرفتن سحری به آشپزخانه بیایند‌. سرلشكر ناجی فرمانده گردان از این موضوع مطلع شد و او را بازداشت كرد‌. پس از اتمام بازداشت ابراهیم باز هم به كار خود ادامه داد‌. خبر رسید كه سرلشگر ناجی قرار است نیمه شب برای سركشی به آشپزخانه بیاید‌. ابراهیم فكری كرد و به دوستان خود گفت باید كاری كنیم كه تا آخر ماه رمضان نتواند مزاحمتی برای ما ایجاد كند‌. كف آشپز خانه را خوب شستند و یك حلب روغن روی آن خالی كردند‌. ساعتی بعد صدایی در آشپزخانه به گوش رسید، فرمانده چنان به زمین خورده بود كه تا آخر ماه رمضان در بیمارستان بستری شد‌. استخوان شكسته او تا مدتها عذابش می‌داد‌.

معلم فراری

دانش آموزان مدرسه درگوشی باهم صحبت می‍كنند.
بیشتر معلم‍ها بجای اینكه در دفتر بنشینند و چای بنوشند، درحیاط مدرسه قدم می‍زنند و با بچه‍ ها صحبت می‍كنند. آنها این‍كار را از معلم تاریخ یاد گرفته ‍اند. با این‍كار می‍خواهند جای خالی معلم تاریخ را پر كنند.
معلم تاریخ چند روزی است فراری شده. چند روز پیش بود كه رفت جلوی صف و با یك سخنرانی داغ و كوبنده، جنایت‍های شاه و خاندانش را افشاء كرد و قبل از اینكه مأمورهای ساواك وارد مدرسه شوند، فرار كرد.
حالا سرلشكر ناجی برای دستگیری او جایزه تعیین كرده است.
یكی از بچه ها، درگوشی با ناظم صحبت می‍كند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد می‍شود. درحالی‍كه دست و پایش را گم كرده ، هول‍ هولكی خودش را به دفتر می‍رساند. مدیر وقتی رنگ و‍روی او را می‍بیند، جا می‍خورد.
ـ چی‍ شده، فاتحی ؟
ناظم آب دهانش را قورت می‍دهد و جواب می‍دهد : « جناب ذاكری، بچه ها … بچه ها … »
ـ جان بكن، بگو ببینم چی شده ؟
ـ جناب ذاكری، بچه ها می‍گویند باز هم معلم تاریخ …
آقای مدیر تا اسم معلم تاریخ را می‍شنود، مثل برق گرفته ها از جا می‍پرد و وحشت زده می‍پرسد : « چی‍ گفتی، معلم تاریخ ؟! منظورت همت است ؟»
ـ همت باز هم می‍خواهد اینجا سخنرانی كند.
ـ ببند آن دهنت را. با این حرف‍ها می‍خواهی كار دستمان بدهی؟ همت فراری است، می فهمی؟ او جرأت نمی‍كند پایش را تو این مدرسه بگذارد.
ـ جناب ذاكری، بچه ها با گوش‍های خودشان از دهن معلم‍ها شنیده‍اند. من هم با گوش‍های خودم از بچه‍ها شنیده‍ام.
آقای مدیر كه هول كرده، می گوید : « حالا كی قرار است، همچین غلطی بكند ؟ »
ـ همین حالا !
ـ آخر الان كه همت اینجا نیست !
_ هرجا باشد، سر ساعت مثل جن خودش را می‍رساند. بچه ها با معلمها قرار گذاشته اند وقتی زنگ را می‍زنیم بجای اینكه به كلاس بروند، تو حیاط مدرسه صف بكشند برای شنیدن سخنرانی او.
ـ بچه‍ ها و معلم‍ ها غلط كرده‍اند. تو هم نمی ‍خواهد زنگ را بزنی. برو پشت بلندگو، بچه ها را كلاس به كلاس بفرست. هر معلم كه سركلاس نرفت، سه روز غیبت رد كن. می‍روم به سرلشكر زنگ بزنم. دلم گواهی می‍دهد امروز جایزه خوبی به من و تو می‍رسد!
ناظم با خوشحالی به طرف بلندگو می‍رود.
از بلندگو، اسم كلاس‍ها خوانده می‍شود. بچه‍ ها به جای رفتن كلاس، سرصف می‍ایستند. لحظاتی بعد، بیشتر كلاس‍ها در حیاط مدرسه صف می‍كشند.
آقای مدیر میكروفون را از ناظم می‍گیرد و شروع می‍كند به داد وهوار و خط و نشان كشیدن. بعضی از معلم‍ها ترسیده ‍اند و به كلاس می‍روند. بعضی بچه‍ ها هم به دنبال آنها راه می‍افتند. در همان لحظه، در مدرسه باز می‍شود. همت وارد می‍شود. همه صلوات می‍فرستند.
همت لبخند زنان جلوی صف می‍رود و با معلم‍ها و دانش ‍آموزان احوال‍پرسی می‍كند. لحظه‍ای بعد با صدای بلند شروع می‍كند به سخنرانی.

بسم الله الرحمن الرحیم.
خبر به سرلشكر ناجی می‍رسد. او ، هم خوشحال است و هم عصبانی. خوشحال از اینكه سرانجام آقای همت را به چنگ خواهد انداخت و عصبانی از اینكه چرا او باز هم موفق به سخنرانی شده!
ماشین‍های نظامی برای حركت آماده می‍شوند. راننده سرلشكر، در ماشین را باز می‍كند و با احترام تعارف می‍كند. سگ پشمالوی سرلشكر به داخل ماشین می‍پرد. سرلشكر در حالی كه هفت ‍تیرش را زیر پالتویش جاسازی می‍كند سوار می‍شود. راننده ، در را می‍بندد. پشت فرمان می‍نشیند و با سرعت حركت می‍كند. ماشین‍های نظامی به دنبال ماشین سرلشكر راه می‍افتند.
وقتی ماشین‍ها به مدرسه می‍رسند، صدای سخنرانی همت شنیده می‍شود. سرلشكر از خوشحالی نمی‍تواند جلوی خنده‍اش را بگیرد. ازماشین پیاده می‍شود، هفت تیرش را می‍كشد و به مأمورها اشاره می‍كند تا مدرسه را محاصره كنند.
عرق سر و روی همت را گرفته. همه با اشتیاق به حرف‍های او گوش می‍دهند.
مدیر با اضطراب و پریشانی در دفتر مدرسه قدم می‍زند و به زمین وزمان فحش می‍دهد. در همان لحظه صدای پارس سگی او را به خود می‍آورد. سگ پشمالوی سرلشكر دوان‍دوان وارد مدرسه می‍شود.
همت با دیدن سگ متوجه اوضاع می‍شود اما به روی خودش نمی‍آورد. لحظاتی بعد، سرلشكر با دو مأمورمسلح وارد مدرسه می‍شود.
مدیر و ناظم، در حالی‍كه به نشانه احترام دولا و راست می‍شوند، نفس ‍زنان خودشان را به سرلشكر می‍رسانند و دست او را می‍بوسند. سرلشكر بدون اعتناء، درحالی كه به همت نگاه می‍كند، نیشخند می‍زند.
بعضی از معلم‍ها، اطراف همت را خالی می‍كنند و آهسته از مدرسه خارج می‍شوند. با خروج معلم‍ها، دانش ‍آموزان هم یكی یكی فرار می‍كنند.
لحظه‍ای بعد، همت می ‍ماند و مأمورهایی كه او را دوره كرده اند. سرلشكر از خوشحالی قهقه ای می‍زند و می‍گوید : « موش به تله افتاد. زود دستبند بزنید، به افراد بگویید سوار بشوند، راه می‍افتیم. »
همت به هرطرف نگاه می‍كند، یك مأمور می‍بیند. راه فراری نمی‍یابد. یكی از مأمورها، دستهای او را بالا می‍آورد. دیگری به هردو دستش دستبند می‍زند.
همت می‍نشیند و به دور از چشم مأمورها، انگشتش را در حلقومش فرو برده، عق می‍زند. یكی از مأمورها می‍گوید: « چی شده؟ »
دیگری می‍گوید: « حالش خراب شده. »
سرلشكر می‍گوید: « غلط كرده پدرسوخته. خودش را زده به موش مردگی. گولش را نخورید … بیندازیدش تو ماشین، زودتر راه بیفتیم. »
همت باز هم عق می‍زند و استفراغ می‍كند. مأمورها خودشان را از اطراف او كنار می‍كشند. سرلشكر درحالی‍كه جلوی بینی و دهانش را گرفته، قیافه‍اش را در هم می‍كشد و كنار می‍كشد. با عصبانیت یك لگد به شكم سگ می‍زند و فریاد می‍كشد: « این پدرسوخته را ببریدش دستشویی، دست وصورت كثیفش را بشوید، زودتر راه بیفتیم. تند باشید. »
پیش ‍از آنكه كسی همت را به طرف دستشویی ببرد، او خود به طرف دستشویی راه می‍افتد. وقتی وارد دستشویی می‍شود، در را از پشت قفل می‍كند. دو مأمور مسلح جلوی در به انتظار می‍ایستند.
از داخل دستشویی، صدای شرشر آب و عق ‍زدن همت شنیده می‍شود. مأمورها به حالتی چندش‍آور قیافه هایشان را در هم می‍كشند.
لحظات از پی هم می‍گذرد. صدای عق زدن همت دیگر شنیده نمی‍شود. تنها صدای شرشر آب، سكوت را می‍شكند. سرلشكر در راهرو قدم می‍زند و به ساعتش نگاه می‍كند. او كه حسابی كلافه شده، به مأمورها می‍گوید: « رفت دست وصورتش را بشوید یا دوش بگیرد ؟ بروید تو ببینید چه غلطی می‍كند. »
یكی ازمأمورها، دستگیره در را می فشارد، اما در باز نمی‍شود.
ـ در قفل است قربان!
ـ غلط كرده، قفلش كرده. بگو زود بازش كند تا دستشویی را روی سرش خراب نكرده‍ایم.
مأمورها همت را با داد و فریاد تهدید می‍كنند، اما صدایی شنیده نمی‍شود. سرلشكر دستور می‍دهد در را بشكنند. مأمورها هجوم می‍آورند، با مشت و لگد به در می‍كوبند و آن را می‍شكنند. دستشویی خالی است، شیر آب باز است و پنجره دستشویی نیز !
سرلشكر وقتی این صحنه را می‍بیند، مثل دیوانه ها به اطرافیانش حمله می‍كند. مدیر و ناظم كه هنوز به جایزه فكر می‍كنند، در زیر مشت و لگد سرلشكر نقش زمین می‍شوند.

آزمایش ربات‌های جنگجو و فوق مدرن ارتش روسیه

آمادگی روسیه برای آزمایش ربات‌های جنگجو و فوق مدرن

ارتش روسیه که این روزها در زیر سایه جنگ سرد جدید با رقیب دیرین، یعنی آمریکا بسر می‌برد، برای آزمایش نسل جدید جنگ‌افزارهای فوق‌مدرن آماده شده است.

خبرگزاری فارس: آمادگی روسیه برای آزمایش ربات‌های جنگجو و فوق مدرن
 

        منبع  مطلب :   خبرگزاری فارس ،

نشریه تحلیلی «اگزماینر» به رقابت تسلیحاتی آمریکا و روسیه در سایه تنش‌های سیاسی اخیر پرداخته و ابعاد پروژه‌های فوق‌مدرن روس‌ها، از جمله روبات‌های جنگجو را مورد واکاوی قرار داده است.

این نشریه در ابتدا به گزارش 2 ژانویه روزنامه مسکو تایمز می‌پردازد و از قول روزنامه روسی می‌گوید که روبات‌های جنگی، به زودی آزمایش خواهند شد.

اگزماینر به خبر اخیر اینترفاکس هم اشاره می‌کند و می‌نویسد که روبات‌های جنگجوی مجهز به تیربار، به زودی در ناحیه آستاراخان روسیه و در نزدیکی تأسیسات موشکی هسته‌ای فدراسیون روسیه مورد آزمایش قرار می‌گیرند.

سرگرد «دیمیتری آندریوف»، نماینده نیروهای راهبردی موشکی وزارت دفاع روسیه هم می‌گوید که مراحل تست نهایی این تسلیحات، به زودی به اتمام می‌رسد.

شبکه خبری راشاتودی هم به بخشی از اطلاعات این برنامه دست پیدا کرده ؛ شبکه خبری روس در گزارش خود گفته که روبات‌ها و پهپادهای جدید، برای نصب بر روی نسل پنجم زیردریایی‌های اتمی روسیه مورد استفاده قرار خواهند گرفت؛ در صورت توفیق این طرح، زیردریایی‌های پیشرفته مزبور، به روبات‌هایی مجهز خواهند بود که قادر به فریب دشمن هستند.

این روبات‌ها از زیردریایی جدا می‌شوند و در محل باقی می‌مانند؛ زیردریایی رادارگریز محل را ترک می‌کند ولی روبات با انتشار امواجی، رادراها را فریب می‌دهد و دشمن گمان می‌کند که زیردریایی هنوز در سر جای خود باقی است؛ بر این اساس است که روبات‌های شناور در آب را می‌توان پهپادهای زیرسطحی ارتش روسیه نامید.

پس از دور شدن زیردریایی از محل، روبات که به صورت کنترل از راه دور، فعال و کنترل می‌شود، به سمت اهداف گسیل و با آنها درگیر می‌شود.

روابط آمریکا و روسیه اخیراً بر سر بحران اوکراین، شدیداً به سردی گرائیده  و سیاستمداران برجسته بارها نسبت به شروع مجدد جنگ سرد هشدار داده‌اند.

انتهای پیام/

– See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931013001608#sthash.wExSuYeF.dpuf

گذري بر زندگينامه آيت الله بهاءالديني

گذري بر زندگي نامه ي آيت الله بهاءالديني
گذري بر زندگي نامه ي آيت الله بهاءالديني

تولد

. سيدرضا بهاءالديني که ولادتش مقارن با بهار طبيعت و عيد ولايت بود، در نهمين روز از فروردين سال 1287هجري شمسي ديده به جهان گشود. پدرش که از خادمان آستانه ي مقدسه ي مادر سيدرضا، بانويي مؤمنه و عفيفه به نام “فاطمه سلطان” و از نوادگان ملاصدراي شيرازي بود. ايشان قبل از تولد سيدرضا، صاحب فرزندي مي شوند که در دو سالگي از دنيا مي رود و اين مادر دلسوخته، در صبر بر اين مصيبت به جاي بي تابي و گله و شکايت، سجده ي شکر کرده و از خداوند فرزند ديگري مي خواهد که از علماي بزرگ و اولياء الهي باشد. آري، دعاي پدر و مادر باتقوا اينچنين در حق فرزندان به اجابت مي رسد و عجيب نيست که اکثر علماي بزرگ، مرهون دعاي پدر و مادر بوده اند.

دوران کودکي و ورود به مکتب
 

حوزوي و خدمت به مردم در کسوت روحانيت داشت.
«چند ماهي را براي فراگيري علم صرف و نحو در اردبي سپري کردم تا اينکه سرانجام توفيق يافتم که به زيارت عالمي متقي نائل شوم. وي از ميان کشته شدگان و زخميان مسجد گوهرشاد مشهد نجات يافته بود. همراه او با بعضي از طلاب به سوي قم و به قصد ادامه تحصيل حرکت کرديم».
سيدرضا از همان آغاز کودکي داراي حالات استثنايي و نبوغ و استعداد فراوان بوده است: «ما از سنين يک سالگي را در خاطر داريم و در سن يکي دو سالگي مطلب را مي فهميديم. مرحوم حاج آقا حسين (برادر کوچکتر سيدرضا) سه سال از ما کوچکتر است و کاملاً تولدش را من يادم هست. ايشان گريه مي کرد و اينکه آنها چه مي کردند، همه را مثل اينکه با بچگي، ضبط کردم يعني مشاهده مي کردم و مي فهميدم.»
طبق نقل خود آقا سيدرضا، ايشان از دو سالگي به مکتب رفته و ابتدا حمد و سوره را آموختند. بعد اذان و اقامه و سپس قرائت قرآن را فراگرفتند و بعد هم مشغول يادگيري خواندن و نوشتن شدند.

ورود به حوزه ي علميه
 

ورود سيدرضا به حوزه، با سفارش پدرش و استخاره اي که آن مرحوم گرفته بود شروع شد: سيدرضا تا حدود 12سالگي مشغول به تحصيل ادبيات عرب و مقدمات بود و در اين سن، نزد مرحوم آيت الله حائري يزدي امتحان داد. موفقيت چشمگير او در اين امتحان، موجب آشنايي و توجه آيت الله حائري به ايشان شد: «وقتي ما در مدرسه ي فيضيه و در حجره بوديم، با اينکه منزل ما قم بود همين محله اي که الآن هستيم، ولي يکبار حساب کرديم ديديم يکسال شده که به منزل نرفته ايم. آنقدر سرگرم تحصيل و تدريس بوديم که به فکر منزل نمي افتاديم و هر وقت پدر و مادر و اقوام مي خواستند از ما ديدني بکنند به مدرسه مي آمدند. چنان عشق و علاقه اي به تحصيل داشتم که زندگي ام کتاب بود و همنشينم، درس و بحث و مطالعه، با هيچ جلسه اي و برنامه اي به اندازه ي مجلس درس، انس نداشتم. بطوريکه در سن نوجواني، روزانه حدود 16ساعت کار درسي مي کردم. به کارهاي فکري شوق بسيار داشتم بطوريکه لحظه اي نمي آسودم و هميشه فکرم مشغول بود.» آقا سيدرضا طوري درس مي خواند که بلافاصله پس از اتمام يک کتاب، قادر بود همان درس را تدريس کند و چون حس مي کرد که مجهولات و نقاط مبهم درس، در تدريس حل مي شود، علاقه ي وافري به تدريس داشت: «از سنين چهارده سالگي شروع به تدريس کرديم و هر کتابي را که مي خوانديم تدريس مي کرديم.» ايشان همچنين مي فرمودند: «از همان اوايل هر چه را مي خوانديم، تدريس مي کرديم، مثلاً زماني که آقاي مطهري و ديگران پيش ما درس مي خواندند خيلي سال است. قبلش نيز ما تدريس داشتيم. مجموعاً هفتاد سال تدريس داشتيم. به آقاي مطهري و منتظري و صدر (امام موسي صدر) رسائل درس مي داديم و آقاياني از حوزه، قدري قوانين پيش ما خواندند.» آقا سيدرضا از همان نوجواني که مشغول به تحصيل در مقطع سطح بود، همزمان به اخلاق و عرفان نيز توجه داشت. ايشان اخلاقيات عملي را در محضر آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم کبير آموختند و در علم کلام از محضر آيت الله علي اکبر حکيمي يزدي استفاده کردند.
ايشان مدت کوتاهي نيز به درس مرحوم شاه آبادي مي روند:«ما درس شاه آبادي رفتيم اما نه زياد، چون علاقه به فلسفه نداشتيم. اهتمام ما بيشتر به فقه و اصول و تفسير و فهم و درک ادعيه بود. اهتمام ما به کلمات ائمه(ع) زياد بود. با کلمات ديگران ما آرام نمي شديم و قانع نمي شديم و کلمات و فرموده هاي ائمه(ع) ما را قانع مي کرد. لذا آنچه ما در تفسير و شرح ادعيه داشتيم، نظرياتي نبود که از ديگران گرفته باشيم، نظر و ديد خودمان بود که متخذ از فرمايشات معصومين(ع) بود. بعد هم متوجه شديم که اصولاً اين علوم رسمي ما را اشباع نمي کند. به قول بعضي ها علم رسمي سر به سر قيل است و قال. بايد دنبال علمي رفت که آرام بخش باشد و به واقع نگري آدم را راهنمايي کند تا حقيقت اشياء را ببيند. “اللهم ارني الاشيا کما هي” که از دعاهاي ائمه(ع) است.»

ياري نهضت امام خميني(ره) و همراهي با امام و رهبري:
 

آيت الله بهاءالديني از شروع مبارزات و از زمان کشف حجاب با حضرت امام همراهي و همفکري داشتند و در زمان اوجگيري مبارزات امام بعد از رحلت آيت الله بروجردي، در قم معروف بود که کسي که در مبارزات هماهنگي کامل با امام دارد، آيت الله بهاءالديني است.
حضرت امام نيز زهد و تقوا و بي اعتنايي ايشان به دنيا را مي ستودند و با تکريم مقام علمي و عرفاني ايشان، به طلاب مي فرمودند که از آيت الله بهاءالديني بخواهيد براي شما درس اخلاق بگذراند.
در دوران جنگ تحميلي نيز با حضور در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و همچنين در پشت جبهه، شمع محفل رزمندگان و مايه ي اميد و دلگرمي بسيجيان بود. ارتباط پدرانه و صميمي ايشان با فرماندهان دفاع مقدس باعث شده بود تا در اوقات سختي و گرفتاري، به اين مرد نوراني پناه آورده و از انفاس قدسي او مدد بگيرند.

خورشيد لحظه اي تابيد و رفت
 

پس از ارتحال امام خميني(ره) و در زمان رهبري آيت الله خامنه اي نيز، ايشان همواره حامي رهبري بود و بارها مي گفت بايد آقاي خامنه اي را کمک کرد. حسن نظر و محبت قلبي آيت الله بهاءالديني نسبت به آيت الله خامنه اي مربوط به سال هاي قبل از رهبري ايشان است. يکي از نزديکان ايشان نقل مي کند در زماني که آيت الله خامنه اي نماينده مجلس بودند يک روز من براي خريد از منزل آيت الله بهاءالديني بيرون رفتم در بازگشت مشاهده نمودم که ايشان مشغول جمع آوري وسايل پذيرايي هستند، پرسيدم که چه کسي مهمان شما بود؟ ايشان فرمودند: «خورشيد لحظه اي تابيد و رفت.»معلوم شد که آيت الله خامنه اي ديدار کوتاهي با ايشان داشته اند. در جاي ديگري آيت الله بهاءالديني فرمودند: «از همان زمان حيات امام خميني(ره) رهبري را در آقاي خامنه اي مي ديدم چرا که ايشان ذخيره ي الهي بعد از امام خميني(ره) بوده است.»
در مورد حالات عرفاني و مقامات معنوي اين مرد خدا، مطالب و خاطرات زيادي توسط علما و طلاب و ارادتمندان ايشان نقل شده است. کراماتي مثل طي الارض و اطلاع از اوضاع و احوال شاگردان براي ايشان امري عادي بود.
آنطور که از بعضي از فرمايشات ايشان به خواص فهميده مي شود ايشان تشرفاتي نيز به محضرحضرت بقيه الله الاعظم ارواحنافداه داشته اند. بعنوان مشتي از خروار به چند مورد از اين خاطرات اشاره مي کنيم:
مورد اول: از يکي از نزديکان ايشان نقل شده که در زمان حيات امام خميني(ره) که مجلس خبرگان مي خواست شخصي را بعنوان قائم مقام رهبري اعلام کند، در سه جمعه پيايي که در منزل ما مجلسي برپا بود و آيت الله بهاءالديني حضور داشتند، ايشان به رهبري آيت الله خامنه اي اشاره کردند با اينکه هيچ کس در آن زمان تصور اين مطلب را هم نداشت. در جلسه ي اول به من فرمودند: فلاني قضيه ي قائم مقامي سرنمي گيرد کسي که ما دلخوش به او هستيم آقاي خامنه اي است. من فرمايش ايشان را يادداشت کردم. جمعه ي بعد حدود ساعت 10صبح فرمودند: همانطور که ما به شما گفتيم اينها مي خواهند کاري بکنند اما موفق نمي شوند دلخوشي ما به آقاي خامنه است.» من اين مطلب را هم يادداشت کردم. جمعه ي سوم باز هم مطالبي به همين مضمون فرمودند. من به ايشان نگاه کردم ايشان فرمودند: «چه بايد کرد؟ شما تعجب مي کني؟ اما ديد ما اين است.»

اصل کار اشتباه بود
 

مورد دوم:«در جواني به سيگار مبتلا شدم گرچه حضرت رضا(ع) ضررش را از من برداشتند و بدنم با آن گرم مي شد، اما اصل کار اشتباه بود.» يکي از دوستان و ارادتمندان قديم ايشان نقل کرده: يکبار که ايشان به محضر حضرت امام رضا(ع) مشرف مي شوند عرض مي کنند: «ما درباره ي اين سيگار نگران هستيم. يا اين سيگار را از ما بگيريد يا ضررهايش را برداريد.» مدتي نگذشت که مکرر مي فرمودند: «سيگار براي ما ضرر ندارد و ضررش را از ما برداشتند.» تا اينکه در سال 1370 که بيماري ايشان شدت يافت و به دستور رهبر معظم انقلاب در يکي از بيمارستان هاي تهران بستري شدند در عکسبرداري از ريه ي ايشان، مجاري تنفسي کاملاً سالم، طبيعي و بدون هيچ عارضه اي مشاهده شد.
مورد سوم: امير ارتش اسلام شهيد صياد شيرازي نقل مي کردند که در دوران جنگ هر گاه مشکلي پيدا مي کرديم اگر ممکن بود خود را خدمت آيت الله بهاءالديني مي رسانديم و با فرمايشات حضرتش آرامش مي يافتيم. يک وقت آمدم و بي موقع- به خيال خودم- رسيدم و در فکر بودم که مزاحم آقا خواهم بود چون ساعت يک بعد از نيمه شب بود. در زدم. باز کردند و گفتند بفرماييد. وقتي وارد شدم ديدم آقا نشسته و سماور و چاي نيز آماده است. خوشحال شدم که در آن وقت ايشان آماده ي پذيرايي از بنده بودند [و مزاحم نبودم] آقا فرمودند: «بله، خدايي که شما را از جبهه مي فرستد اينجا، ما را هم آماده مي کند.»

ارتحال ملکوتي
 

آخرين روزهاي حيات پربرکت اين عالم ربّاني و عارف الهي، با بيماري همراه بود. آقاي حيدري کاشاني چنين نقل مي کند: روزي خدمتشان رسيدم فرمود: ما سه مرتبه با خدا دبّه کرده ايم. بنا بوده برويم از خدا خواستيم بمانيم از آن روز به بعد گويا روز به روز ارتحال و انتقال از اين عالم را در وضع مزاجش مي ديدم. در يکي از همين روزها فرمود: «ما مي دانيم آنطرف براي ما بهتر است. لذا از مرگ باکي نداريم.» و در مرتبه ديگر که خدمتشان رسيدم فرمودند: «ما به تو گفتيم از مرگ باکي نيست اما خيلي مشکل است.» به نقل يکي از اطرافيان آيت الله بهاءالديني، ايشان زمان مرگ خود را يک هفته قبل خبر داده بودند و فرموده بودند: سلمان و ابوذر به تشييع من مي آيند. روز جمعه 1376/4/28 برابر با چهاردهم ربيع الاول 1418 روح بلند و ملکوتيِ آن فقيه پارسا به جوار رحمت حق شتافت و خورشيد ديگري از سلسله ي عارفانِ شيعه به غروب نشست. روحش شاد».
منبع: قدر شماره: 23