Category: همه مطالب سایت

راه رفتنی که نشانه بندگی خدا است

راه رفتنی که نشانه بندگی خدا است


ماخذ نوشتار سایت افکار نیوز
خداوند در قرآن یکی از نشانه بندگان واقعی را نوعی راه رفتن معرفی می کند. شما اینگونه هستید؟
، خداوند تبارک تعالی در سوره مبارکه فرقان آیه ۶۳ می فرماید:« وعبادُالرَّحمان الذین یمشونَ علی الارضِ هَوناً»( بندگان واقعی خدا کسانی هستند که متواضعانه و بدون تکبر بر روی زمین راه می روند.

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در مورد این آیه نوشت: « راه رفتن متواضعانه در زمین، از صفات مومنین ذکر شده است و نشانگر زندگی کردن در بین مردم و معاشرت با آنان همراه با تواضع و مدارا می باشد    

ت.

مقدمه اي بر زندگاني امام رضا علیه السلام

امام رضا
مقدمه اي بر زندگاني امام رضا(ع) نمي‌دانم چقدر از «مدينه» مي‌داني. اما امام رضا(ع) «مدينه» را خوب مي‌شناسد. همان جا به دنيا آمده، تقويم‌ها، روز، ماه و سال ولادتش را درست به ياد نمي‌آورند يا شايد خوب مي‌دانند و اذعان نمي‌كنند ـ تاريخ هيچ وقت امانتدار خوبي نبوده ـ ولادتش را در سالهاي 148، 151 و 153 و در روزهاي جمعه نوزدهم رمضان، نيمه ماه رمضان، جمعه دهم رجب و يازدهم ذي القعده عنوان كرده‌اند. اما قطعيت بيشتر در همان سال 148، يعني سال وفات امام جعفر صادق(ع) است. همان‌طور كه اشخاصي همچون مفيد، كليني، كفعمي، شهيد ثاني طبرسي، صدوق، ابن زهره، مسعودي، ابوالفداء، ابن اثير، ابن حجر، ابن جوزي و كساني ديگر، سال 148 را سال ولادت امام رضا(ع) دانسته‌اند.
اما لقب‌ها و كنيه‌هايش، همچون واژگاني درخشان در هزارتوي ذهن تاريخ باقي مانده‌اند. كنيه‌هايش ابوالحسن (در بين خواص) است و لقبهايش، صابر، زكي، ولي، فاضل، وفي، صديق، رضي، سراج الله، نورالهدي، قرة عين المومنين، كليدة الملحدين، كفو الملك، كافي الخلق، رب السرير و رئاب التدبير.
و رضا(ع)…
مشهورترين لقبي است كه از گذر اين همه سال، ما هنوز امام را با آن نام مي‌شناسيم. شايد خواسته باشي دليل اين لقب را بداني:
«او از آن روي رضا خوانده شد كه در آسمان خوشايند و در زمين مورد خشنودي پيامبران و خدا و امامان پس از او بود. همچنين گفته شده: از آن روي كه همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند و بالاخره چنين آمده است: از آن روي او را رضا خوانده‌اند كه مأمون به او خشنود شد.»
وقتي القاب، نامها و كنيه‌هاي مادرش را مي‌خواني، حس مي‌كني چيزي در آنهاست، شبيه آنچه در القاب خود امام است: ام البنين، نجمه، سكن، تكتم، خيزران، طاهره، و شقراء
اگرچه به روايتي نام پنج پسر و يك دختر را براي امام رضا(ع) ذكر كرده‌اند، اما همانطور كه علامه مجلسي گفته است: «از جواد به عنوان تنها فرزند او ياد كرده‌اند.» ـ نامي آشنا براي ما ـ ديگر… مي‌ماند سال وفات امام كه باز هم ذهن تاريخ ما را بخوبي ياري نمي‌دهد و احتمال سالهاي 202، 203 و 206 ق، در اين ميان است. اما اكثر علماء همان سال 203 را سال وفات دانسته‌اند. با اين حساب عمر حضرت رضا(ع) 55 سال مي‌شود. 35 سالش را در كنار پدرش گذرانده و بيست سال ديگر امامت شيعيان را به عهده داشته است.
آغاز امامت آن حضرت، مصادف مي‌شود با دوره پاياني خلافت هارون عباسي به مدت ده سال.
پنج سال بعد از آن با خلافت امين همزمان است و سرانجام هم دوره‌اي از خلافت مأمون در مدت پنج سال و تسلط يافتن او بر قلمرو اسلامي آن روزگاران.
مأمون…همان كسي كه با دسيسه و به وسيله زهر امام را شهيد كرده دوستداران امام، پيكر پاكش را درطوس در قبله قبه هاروني سراي حميدبن قحطبه طايي به خاك سپردند و امروزه غبار مرقد او توتياي چشم‌هاي شيفتگان است
در مدينه
دوران امامت امام رضا(ع) در مدينه از سال 183 هجري قمري آغاز شده بود. حكومت سياسي در آن زمان به دست هارون الرشيد بود كه در بغداد اداره مي‌شده است. تز هارون هم مثل همه زورگويان تاريخ، شكنجه و زندان و كشتار بوده است. مردم را براي گرفتن ماليات شكنجه دادن و فرزندان و شيعيان فاطمي را آزار رساندن…
همانطور كه حضرت موسي بن جعفر(ع)، پدر امام رضا(ع) را در زندان‌هاي بصره و بغداد حبس مي‌كند و آخرش هم با زهر، ايشان را به شهادت مي‌رساند. يعني دوراني كه مصيبت شهادت پدر، براي امام رضا(ع) اتفاق مي‌افتد و مصيبت‌‌هاي اسف بار ديگر براي علويان.
در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشيد آن‌قدر از تأثير اهل بيت(ع) بر مردم نگران بوده كه علاوه بر همه اينها، انديشه‌ها و افكار بيگانگان را هم وارد علوم مسلمانان مي‌كرده است. به اين منظور كه توجه مردم را به علوم بيگانه جلب كند.
ابوبكر خوارزمي (383 ه‍‌) در نامه‌اي به اهل نيشابور درباره نحوه رفتار حكومت عباسيان به خصوص «هارون» مي‌نويسد: هارون در حالي مرد كه درخت نبوت را درو كرده و نهال امامت را از ريشه برافكنده بود… چون يكي از پيشوايان هدايت و سروري از سروران خاندان مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم در مي‌گذشت، كسي جنازه‌اش را تشييع نمي‌كرد و مرقدش را با گچ نمي‌آراست، اما وقتي دلقك يا بازيگر يا مطرب و يا قاتلي از خودشان مي‌‌مرد، دادگران و قاضيان بر جنازه‌اش حاضر مي‌شدند و رهبران و حكمرانان در مجالس سوگواريش مي‌نشستند. مادي و سوفسطايي در كشورشان امنيت داشت و متعرض كساني كه كتابهاي فلسفي را تدريس مي‌كردند، نمي‌شدند، ولي هر شيعه‌اي سرانجام به قتل مي‌رسيد و هركس كه نام فرزندش را «علي» مي‌نهاد، خونش را به زمين مي‌ريختند.
با توجه به اين موارد و جوي كه حاكم شده بود، امام رضا(ع) ترجيح مي‌داد امامت خودش را علني نكند و فقط با عده معدودي از يارانش ارتباط داشته باشد. ولي وقتي بعد از چند سال، حكومت هارون الرشيد به خاطر شورش‌هاي مختلف ضعيف مي‌شود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشكار مي‌كند و به رفع مشكلات مردم در زمينه‌هاي اعتقادي و اجتماعي مي‌پردازد.
خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‌نشستم، در حالي كه دانشمندان مدينه بسيار بودند. هرگاه يكي از آنان در مسأله‌اي در مي‌ماند، همگي متوجه من مي‌شدند و سؤالات را نزد من مي‌فرستادند و من پاسخ آنها را مي‌دادم». بالاخره عمر هارون هم يك جايي به سر مي‌رسد. وقتي كه در سال 193 براي آرام كردن اوضاع شورش به منطقه خراسان مي‌رود، در همان جا دار فاني را وداع گفته و در سناباد طوس، در يكي از اطاق‌هاي تحتاني كاخ فرماندار طوس، «حميدبن قحطبه طائي» دفن مي‌شود.
پسران هارون ـ امين و مأمون ـ بر سر حكومت، به دعوا و كشمكش با يكديگر مي‌پردازند. امين در بغداد قدرت را در دست مي‌گيرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهي مي‌نشيند. اختلاف بين اين دو، پنج سال طول مي‌كشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله مي‌كند؛ امين را در سال 198 ه‍ كشته و مأمون سرتاسر حكومت را به دست مي‌گيرد.
ولي علويان و سادات مأمون را آرام نمي‌گذارند. آنها ديگر به تنگ آمده بودند. اولش ظلم و ستم‌هاي هارون، بعد نارضايتي از پسرانش و حالا هم مأمون…
اين گونه مي‌شود كه در نواحي عراق، حجاز و يمن شورش مي‌كنند. آنان فقط يك چيز را مي‌خواستند. حكومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگي تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت مي‌كند. هميشه اولين سؤال موقع مرور اين حادثه تاريخي اين است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟
به خاطر اينكه با قرار دادن امام در كنار خود، يك جور مهر تأييد به اعمال و سياستهاي خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوت‌نامه‌هاي مأمون پاسخ منفي مي‌دهد تا اينكه او دست به تهديدي جدي مي‌زند.
اسناد تاريخي، گوياي اولين زمينه‌هاي سفر امام نيست و جزئيات بسياري از مقدمات هجرت رضوي، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد. ولي با مطالعه اسناد موجود، اين حقيقت مسلم است كه از پيش مكاتباتي ميان مرو و مدينه، صورت مي‌گرفته و بر سفر امام به سوي مرو، اصرار بوده است.
مأمون علاوه بر دعوت‌نامه‌ها، دو نفر از مأموران خود به نام‌هاي رجاء بن ابي ضحاك و ياسر خادم را به مدينه مي‌فرستد. آنها بعد از ورود به مدينه، مأموريت خودشان را براي امام(ع) اين‌طور عنوان مي‌كنند:
«ان المأمون امرنا باشخاصك الي خراسان»
مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببريم.
امام رضا(ع) شخصي بود كه نيرنگ‌هاي مأمون را مي‌فهميد و شيوه‌ها و دسيسه‌هاي او را مي‌شناخت. زندان‌هاي طولاني پدر را با همه تلخي‌ها و رنج‌هايش بخاطر داشت و مي‌دانست كه مأمون كسي است كه برادر خودش را مي‌كشد و حالا هم از نگراني حضور امام در بين مردم، نمي‌تواند آرام بگيرد.
بدين ترتيب امام رضا(ع) سفر آغاز كرد. سفري بدون رضايت خاطر، بدون دل خوش، بايد با مدينه وداع مي‌كرد، با مدفن پاك رسول خدا، با مردمي كه او را بسيار دوست داشتند. براي اهل مدينه پدري مهربان بود. او نيازي به سفر جغرافيايي نداشت. او در جغرافياي دلها سفر كرده بود.
امام سفر را آغاز كرد. در حاليكه از آن اكراه داشت و وقتي مي‌رفت خوب مي‌دانست كه مأمون با او چه خواهد كرد و خوب مي‌دانست كه در دلها جاودانه خواهد شد.
از مدينه تا مرو
دل كندن امام(ع) از مدينه خيلي سخت بود. حتي اگر يك بار در طول زندگيت مسافر سرزمين غريب شده باشي، بايد اين حس را بفهمي؛ مثل يوسف كه از مدينه تا مرو مصر غريبه بود و با آن همه ثروت و جلال و شوكت، دلش مي‌خواست به كنعان برگردد.
امام رضا(ع) در حالي با مسجد پيامبر خداحافظي مي‌كرد كه مي‌دانست بازگشتي ندارد. شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا(ع) به سند خود از محول بجستاني نقل كرده است كه امام رضا(ع) با پيامبر(ص) خداحافظي كرد، اما هر بار به سمت قبر بر مي‌گشت و صدايش با گريه بلند مي‌شد. به امام نزديك شدم و به او تبريك گفتم. امام فرمود: من را رها كن! من از جوار جدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم بيرون مي‌شوم و در «غربت» مي‌ميرم.
آنچه امروز براي همه ما روشن است. ابتدا و انتهاي سفر امام رضا(ع) است، اما اينكه امام در حد فاصل اين دو نقطه، دقيقاً از چه مسيرهايي عبور كرده، كاملاً مشخص نيست و در آن اختلاف وجود دارد. تعيين خط سير دقيق امام رضا(ع) به واسطه گزارش‌هاي متعدد و گاه متناقض منابع، دشوار است.

نفوذ خزنده دستگاه «آقاخان» در کشورهای اسلامی به بهانه جایزه معماری

نفوذ خزنده دستگاه «آقاخان» در کشورهای اسلامی به بهانه جایزه معماری

اهدای جایزه آقاخان به بازار تبریز در حالی مورد توجه رسانه‌های کشور و برخی مسئولین قرار گرفته که این مسأله بدون توجه به سابقه فرقه اسماعیلیه و شخص آقاخان، رئیس این فرقه که خود را امام زمان می‌داند صورت می‌گیرد.
خبرگزاری فارس: نفوذ خزنده دستگاه «آقاخان» در کشورهای اسلامی به بهانه جایزه معماری

خبرگزاری فارس- گروه فرهنگی: برخی مواقع اتفاقاتی در کشور و در عرصه رسانه ای رخ می دهد که اغلب ناشی از بی اطلاعی و غفلت اصحاب رسانه و مسئولان است.

یکی از اتفاقات مشابهی که در چند روز مشابه رخ داد و نه تنها بیشتر روزنامه‌ها کثیرالانتشار ما به بازتاب آن پرداختند بلکه رسانه ملی نیز در رادیو و تلویزیون به آن پرداخت، ارائه جایزه معماری «آقاخان» به بازار تبریز است.

**جایزه معماری آقاخان چیست؟

در دهه 1970 میلادی خانواده ثروتمند آقاخان با بودجه ای معادل یک میلیارد دلار، پروژه‌ای به نام “Islamic Architecture” (معماری اسلامی) را کلید زد. این پروژه بلافاصله توسط دو دانشگاه «ام آی تی» و «هاروارد» (از پایگاه های اصلی یهودیان برای پیشبرد لیبرالیزم و سکولاریزم سیاسی اجتماعی و فرهنگی) در آمریکا پشتیبانی شد. در ظاهر این پروژه با هدف فرهنگی صورت گرفت. ولی سیاست اصلی در این طرح با رویکرد فرهنگی -سیاسی -اقتصادی تبیین شده بود.

جایزه معماری آقاخان بر خلاف جایزه پریتزکر(نوبل معماری)، بر روی شیوه‌های بومی و اسلامی و راهکردهای معماری کهن و نوین در توسعه جهان سوم نیز متمرکز است. این پروژه ها در کشورهایی قرار دارند که بیشتر جمعیت آن ها را مسلمانان تشکیل می‌دهند.

**روزی که قیامت شد!

اما چرا در کشورهای اسلامی و به طرح‌های معماری اسلامی این جایزه داده می‌شود؟ پاسخ را باید در تفکر فرقه اسماعیله و رهبر آنها یعنی آقاخان جست‌وجو کرد. خلاصه ماجرای آقاخان‌ها این است که آنها ادامه فرقه اسماعیلیه از دوران حسن صباح به بعد هستند که رهبر آنها حسن دوم درست 40 سال پس از فوت حسن صباح بر منبر نشست و هفدهم رمضان 599 هجری را قیامت اعلام کرد. او چهار پرچم به رنگ‌های سرخ و سبز و زرد و سپید کنار منبرش برافراشت و از پیروان خود خواست همراه با او بر سر خوان بنشینند و روزه خود را بشکنند و عید قیامت را جشن بگیرند!

این تاریخ با این انحراف بزرگ، فصل جدیدی در تاریخ اسماعیلیه باز می‌کند و این فرقه حیات خود را از آن پس و به گونه‌ای دیگر که امام برای امت خود تعیین می‌کردند و امامت از پدر به پسر ارث می‌رسید ادامه داد تا اینکه به حسنعلی شاه، آقاخان اول، رسید. از این نقطه ارتباط آقاخان‌ها با غرب آغاز می‌شود، آنها با ثروت هنگفتی که دارند تبلیغات فراوانی انجام می‌دهد و با برگزاری مسابقه‌های مختلف که مهم‌ترین آنها همین جایزه معماری است، خود را در سطح افکار عمومی مطرح می‌کنند. نکته قابل توجه درباره این فرقه این است که مانند دیگر فرقه‌های انحرافی از اسلام مثل بهاییت و وهابیت که به شدت تحت حمایت غرب هستند، آقاخان‌ها نیز ارتباط بسیار تنگاتنگ و مستقیمی با سران کشورهای غربی و البته کشورهای منطقه دارند و همه جا با عنوان یک شیعه واقعی از خود یاد می‌کنند. روزنامه‌های غرب تاکید دارند که هر جا صحبت از آقاخان می‌شود او را از نسل مستقیم حضرت رسول (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) بدانند و این فرقه را به عنوان نسخه اصلی تشیع به افکار عمومی معرفی ‌کنند.

قصه آنجا غم انگیزتر می‌شود که آقاخان در مصاحبه‌ای در سال 2009 خود را امام معصوم و امام زمان می‌خواند و با تمسخر شیعیان اثنی عشری و با تعرض به ساحت مقدس امام زمان(عج)، شیعیان را معتقد به امامی موهوم می‌خواند.

احتمالا دست اندرکاران فرهنگی ما باید باز هم بنشینند و دست روی دست بگذارند و ببینند که آقاخان‌ها به بهانه دادن جایزه معماری آقاخان به بزرگترین و ملی‌ترین پروژه‌های ملی و دینی ما که ارتباط مستقیم با اعتقادات و سبک زندگیمان دارند، در یکی از حیاتی‌ترین جنبه‌ها زندگی ما ایرانی‌های شیعه اثنی عشری دخالت کنند، به بهانه این جایزه نماینده شان را به ایران بفرستند تا پروژه‌های معماری مستقیما زیر نظرشان اجرا شود، منویات خود را به شهرداری‌هایمان دیکته کنند، به آدم‌هایی که اعتقادات فراماسونری و انحرافی دارند، در همایش‌های مشترک مجال بروز و ظهور بدهند.

آقاخان‌ها به بهانه همین جایزه معماری به مقدس‌ترین مکان نزد ما مسلمانان تعرض کرده‌اند و پروژه بازسازی مسجد الاحرام را زیر نظر خود گرفته‌اند و به دنبال جای دادن نماد ابلیسک در قبله گاه ما مسلمانان و حرم امن الهی هستند و چند سالی است که دولت سعودی در غالب «طرح توسعه مسجد الحرام» اقدام به احداث ساختمان بلندی با نام «ابراج البیت» نموده است. این پروژه که با همکاری بنیاد معماری آقاخان‌ اجرا می‌شود مقدمه اجرای طرح پلید از سوی فراماسونرها برای هویت زدایی از حرم امن الهی است. و تازه این اول ماجرا است.

تا کنون به آقاخان‌ها به بهانه بردن جایزه معماری اجازه داده‌ایم در پروژه بازسازی لاله زار تهران، دخالت کردند، سراغ خاص‌ترین نمادهای فرهنگی و ملی ما در اصفهان بروند و علنا با بنیاد مسکن ما همایش مشترک برگزار کنند و از عقاید خود با افتخار بگویند و نمادهایشان را تحمیل کنند. این روزها هم این فرقه ضاله شهر تبریز و معماری استثنایی بازار آن را نشانه رفته‌ است و نه تنها کسی نیست که بپرسد آیا حداکثر 200 هزار دلار جایزه این فرقه ارزش دارد که با این نادانی و ناآگاهی آنها را به رسمیت بشناسیم و معماری ایرانی اسلامی خود را بازیچه دستان این گروه کنیم.

اگرچه به نظر می رسد تبلیغات فراوان برای جایزه آقاخان از سوی رسانه ها و رسانه ملی «سهوا» اتفاق افتاده ولی به نظر می رسد در موارد اینچنینی باید توجه بیشتری را مبذول داشت.

انتهای پیام/
– See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920623000958#sthash.9x0tVoRU.dpuf

وقتی ولی امر مسلمین، به مهمانی یک خانواده ارمنی رفت

وقتی ولی امر مسلمین، به مهمانی یک خانواده ارمنی رفت

خاطره ای بنقل از یکی از پاسداران دفتر مقام معظم رهبری:
حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاری‌ام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم. به‌همین‌خاطر می‌دانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحال‌ترین لذتی که آدم می‌خواهد ببرد را دارد. بعضی‌هایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید می‌روی فقط یک فرزند داشتند که آن هم شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند، آن بچه‌شان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آن‌ها با افتخار می‌گویند، ولی ما که می‌نشینیم نگاه می‌کنیم، آن خستگی را احساس می‌کنیم.

بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال خانواده شهید «خرسند»، در نازی‌آباد. خانوادة خرسند چهار تا شهید داده است؛ پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان این‌قدر قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت می‌کرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.

این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدم‌هایی که در راه خدا در کشور ما از ادیان مختلف کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و…

صبح روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهای‌شان زدیم که آن‌ها از ما بی‌خبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله‌ها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم. صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم. در خانواده‌ها را زدیم و با آن‌ها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمان‌ها ما می‌رویم سلام می‌کنیم و می‌گوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی می‌گوییم و کارتی نشان می‌دهیم. بین ارمنی‌ها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش… بگوییم از دادستانی آمدیم که باید دربروند. کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست می‌خواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.
برای نماز مغرب‌وعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ می‌کنند، می‌رویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای این‌که ما توی منطقه هستیم با بی‌سیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش می‌شود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با بی‌سیم گفتم به گوشم.

موردمان را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کم‌تر از سه چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم. خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمی‌فهمد که. بالاخره وارد شدیم. چون کار باید می‌کردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و این‌ها بروند تو.

کارگردان رفت پشت‌بام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد. پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بی‌سیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصله‌ای که بود به این خانم چون احیا بشود، این‌جوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف می‌شوند منزل شما.

گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟

من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیده‌اید ـ‌، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.

دخترها گفتند: چه شد؟

گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری می‌آیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.

تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد

این‌ها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بی‌سیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم. نگهبانی هم که باید کنار در می‌ایستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتی‌مان را انجام دادیم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.

گفتم: بفرمایید.

گفت شما؟

نه این‌که ما را نمی‌شناخت، گفتند، تو چه کاره‌ای یعنی؟ گفتیم: صاحب‌خانه غش کرده.

گفت: کس دیگری نیست؟

یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم می‌توانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.

گفت: من بدون اذن صاحب‌خانه به داخل نمی‌آیم.

معنی و مفهوم حفاظت، خودش را این‌جا از دست نمی‌دهد. مهم‌تر از حفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمی‌شود. رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظت‌ترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.

من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.

لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.

به آقا گفتیم: که رفته‌اند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.

گفتند: نه می‌ایستم تا بیایند.

چند دقیقه‌ای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچه‌هایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند. یکی از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و خوش‌آمد گفت. بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت می‌رسیم.

رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت این‌ها پدر ندارند؟

گفتم: نمی‌دانم. چون صبح نپرسیده بودم.

گفت بزرگ‌تر ندارند؟ برادر ندارند؟

رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟

گفتند، مرده.

گفتیم، برادر؟

گفتند، یکی داشتیم شهید شده.

گفتیم، بزرگتری، کسی؟

گفتند، عموی ما در خانة بغلی می‌نشیند.

فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباس‌ها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافه‌ات تابلو است.

در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.

این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادر خودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی می‌کنند؟

بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا، این‌ها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.

او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا. این‌ها به خودی خود زبانشان با ما فرق می‌کند. سلام علیک هم که می‌خواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوال‌پرسی کرد و درنهایت یک هم‌دمی را برای آقا مهیا کردیم.

حضرت آقا چایی و شیرینی‌شان را خورد

رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم. آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود. بعد هم گفتند: مادر! ما آمده‌ایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان عموی بچه‌ها را آوردند.

دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟

گفتند: دانشجو هستند.

آقا خیلی تحسینشان کرد و با این‌ها کلی صحبت کردند، توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟

این‌ها همه‌اش درس است. من خودم نمی‌دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا می‌خورد یا نمی‌خورد؟ نمی‌دانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم: آقا این‌ها می‌گویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟

آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان می‌پرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما می‌خوریم.

بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آب‌میوه بیاورید، من هم چایی، هم آب‌میوة شما را می‌خورم.

این‌ها رفتند چایی، آب‌میوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانة مسلمان‌ها این‌‌طوری است. یک نفر چند تا میوه پوست می‌کند می‌دهد دست آقا، آقا هم دعا می‌کند. همان‌جا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراکی را تقسیم می‌کنیم، همه یک قسمتی از این میوه می‌خورند که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنی‌ها هم همین کار را باید می‌کردیم؟ واقعاً نمی‌دانستیم.

چایی آوردند، آقا خورد، آب‌میوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد. آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنی‌ها نشستند و با این‌ها صحبت کردند. مثل بقیة جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمی‌بینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.

توی خانة مسلمان‌ها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست. می‌پریم و می‌آوریم. این‌ها رفتند آلبوم عکس‌شان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس دوتایی. یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همین‌جوری نگاه می‌کردند، شروع کردند به صحبت کردن، همین‌جوری صفحه‌ها را ورق می‌زدند تا تمام شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟

یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن. گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید.

ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش F14، بمب‌افکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می‌زنند. شهید، هواپیما را تا آن‌جا که ممکن است، اوج می‌دهد. هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است بالا می‌آید و بقیه‌اش را به‌سمت ایران سرازیر می‌شود. چهار تا موتور هواپیما منهدم می‌شود. هواپیما لاشه‌اش توی خاک ایران می‌افتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمی‌کرده‌، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. هواپیما به زمین خورد و ایشان به شهادت رسید.

ارمنی‌ای بود که حتی حاضر نشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی به‌دست عراقی‌ها بیافتد. آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است. دربارة شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.

مادر شهید گفت: امروز فهمیدم که علی(ع) کیست

مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من می‌توانم جمله‌ای به شما عرض کنم؟

آقا گفت: بفرمایید، من آمدم این‌جا که حرف شما را بشنوم.

گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضه‌هایتان شرکت می‌کنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمی‌آییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دسته‌های سینه‌زنی امام حسین(ع) شربت می‌دهیم. می‌آییم توی دسته‌هایتان می‌نشینیم، ظرف یک‌بارمصرف می‌گیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آن‌ها آب نمی‌خوریم. توی مجالس شما شرکت می‌کنیم و بعضی از حرف‌ها را می‌شنویم. من تا الآن نمی‌فهمیدم بعضی چیزها را.

می‌گفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) است ـ را بین درودیوار گذاشته‌اند، سینه‌اش را سوراخ کرده‌اند. میخ، مسمار به سینه‌اش خورده. نمی‌فهمیدم یعنی چی. می‌گفتند مسلمان‌ها یک رهبری داشتند به نام علی(ع). دستش را بستند و در سه دورة ۲۵ ساله، حکومتش را غصب کردند. نمی‌فهیمدم یعنی چی. گفتند، در ۲۵ سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما می‌گذاشت روی کولش می‌رفت خانه یتیم‌هایش. این را هم نمی‌فهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.

امروز با ورود شما به منزل‌مان، با این همه گرفتاری‌ای که دارید، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبر مسلمین‌ هستید. من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیم‌هایش می‌رفت چه‌قدر بزرگ است.

از ورود آقای خامنه‌ای به منزلشان، به علی(ع) و ۲۵ سال حکومت غصب شده‌اش و زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمی‌دهد؟

بعد از بازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبیخ کردند

ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه،‌ به اندازة چند کتاب از این‌ها درس گرفتیم. آقا در خانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوه‌شان را خورد. بعضی از دوست‌های ما نخوردند. کاتولیک‌تر از پاپ هم داریم دیگر. رهبر نظام رفته خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزب‌اللهی‌تر از آقا هستم دیگر.

با آن‌ها خداحافظی کردیم و به‌سمت دفتر به‌راه افتادیم. وقتی رسیدیم آقا فرمودند: این بچه‌ها را بگویید بیایند.

آمدند. گفتند: این کار احمقانه چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم. وقتی خانه‌شان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به این‌ها محسوب می‌شود. نمی‌خواستید داخل نمی‌آمدید.

* ماهنامه امتداد
توسط سردبیر در اندیشه | انقلاب اسلامی بدون دیدگاه

برچسب‌ها: وقتی ولی امر مسلمین, به مهمانی یک خانواده ارمنی رفت