Author: علی خانی

در «غدیر خم» چه گذشت

در «غدیر خم» چه گذشت

مطلب بنقل از خبرگزاری فارس
مردم دیدند پیامبر اعظم(ص)به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جست‌وجو مى‌‏کند و همین که چشمش به على(ع) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد.

ماجرای غدیر خم در بعضى از روایات، به طور مفصّل و طولانى، در بعضى دیگر، به صورت مختصر و کوتاه، در بعضى، تنها به گوشه‌‌‏اى از داستان و در بعضى به گوشه دیگر آن اشاره شده است که از مجموع آنها به طور خلاصه چنین استفاده مى‌‌‏شود:

مراسم حجّة‌الوداع در آخرین سال عمر پیامبر گرامی صلى الله علیه و آله، با شکوه هر چه تمام‌تر، در حضور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به پایان رسید؛ قلب‌ها در هاله‌‏اى از روحانیّت فرو رفته بود، و لذّت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان‌ها انعکاس داشت.

تعداد همراهان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را از 90 هزار تا 124 هزار نفر گزارش کرده‌اند.

نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر صلى الله علیه و آله را همراهى مى‌‏کردند، بلکه مسلمانان نقاط مختلف شبه جزیره عربستان به همراه پیامبر صلى الله علیه و آله بودند.

آفتاب حجاز بر کوه‌ها و درّه‌‏ها نور و حرارت مى‌‌‏پاشید، امّا شیرینى این سفر روحانى بى‌‏نظیر، همه چیز را آسان مى‌‏کرد.

ظهر نزدیک شده بود و کم کم سرزمین جُحفه و «غدیر خم» از دور نمایان مى‌‏شد.

اینجا در حقیقت چهار راهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مى‌‏کند.

راهى به سوى مدینه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مى‏‌رود.

در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور، که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریّت‌هاى موّفقیّت آمیز پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود، از هم جدا شوند.

روز پنج‏شنبه، 18 ذالحجه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى‌‏گذشت؛ ناگهان از سوى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور توقّف به همراهان داده شد؛ مسلمانان با صداى بلند، آنهایى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند؛ خورشید از خطّ نصف النّهار گذشت؛ مؤذّن پیامبر صلى الله علیه و آله با صداى «اللَّه اکبر» مردم را به نماز ظهر دعوت کرد؛ مردم به سرعت آماده نماز مى‌‏شدند، امّا هوا به قدرى داغ و گرم بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ‌هاى داغ بیابان و اشعّه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى‌‏کرد.

نه سایبانى در صحرا به چشم مى‌‏خورد و نه سبزه و گیاه و درختى! جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى، که با گرما با سر سختى مبارزه مى‌‏کردند، چیزى دیده نمى‌‏شد.

جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه‌‏اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى‏‌خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى‏‌کرد. نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه‏‌هاى کوچکى که با خود حمل مى‏‌کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر صلى الله علیه و آله به آنها اطّلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى، که در ضمن خطبه مفصّلى بیان مى‌‏شد، خود را آماده کنند؛ کسانى که از پیامبر صلى الله علیه و آله فاصله داشتند نمى‌‏توانستند قیافه ملکوتى او را در لابه‏‌لاى جمعیّت مشاهده کنند، لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر فراز آن قرار گرفت.

حضرت نخست حمد و سپاس پروردگار را به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:
من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى‌‏روم.
من مسؤولم، شما هم مسؤولید.
شما درباره من چگونه شهادت مى‏‌دهید؟
مردم صدا بلند کردند و گفتند:
نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَجَهَدْتَ فَجَزاکَ اللَّهُ خَیراً؛
ما گواهى مى‌‏دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیر خواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد.

سپس فرمود:

آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقّانیّت روز رستاخیز و بر انگیخته شدن مردگان در آن روز نمى‏‌دهید؟!

همه گفتند: آرى، گواهى مى‌‏دهیم.
فرمود:

خداوندا گواه باش! ….

بار دیگر فرمود:
اى مردم! آیا صداى مرا مى‌‏شنوید؟ …
گفتند: آرى!
و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى‌‏شد.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
… اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى‌‏گذارم چه خواهید کرد!
یکى از میان جمعیّت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه، یا رسول اللَّه؟!
پیامبر صلى الله علیه و آله بلا فاصله فرمود:
اوّل «ثقل اکبر» کتاب خداست، که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شماست، دست از دامان آن بر ندارید تا گمراه نشوید، و امّا دومین یادگار گرانقدر من «خاندان منند» و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى‌‏شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جستجو مى‌‏کند و همین که چشمش به على علیه‌السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آنچنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان سردار شکست‌‏‌ناپذیر ارتش اسلام است.
در اینجا صداى پیامبر صلى الله علیه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود:
أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏
چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!
گفتند:
خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله داناترند.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدّم).
سپس فرمود:
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ‏
هر کس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است.
و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:
اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَأَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَابْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَأَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ

خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کسى که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آنها که یارى‏اش را ترک کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن!

سپس فرمود:
أَلا فَلْیَبْلُغِ الشاهِدُ الْغائِبَ‏
آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند!
خطبه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه‌السلام و مردم فرو مى‌‏ریخت، و هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر صلى الله علیه و آله خواند:

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُم نِعْمَتى …
امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
اللَّهُ أَکْبَرْ، اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَى‏ اکْمالِ الدِّیْنِ وَاتْمامِ النِّعْمَة وَرِضَی الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَالْوِلایَةِ لِعَلیٍّ مِنْ بَعْدی‏
خداوند بزرگ است، همان خدائى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوّت و رسالت من و ولایت على پس از من راضى و خشنود گشت!

در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و به على علیه‌السلام به این موقعیّت تبریک گفتند و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند، که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جارى ساختند:

بَخّ بَخّ لَکَ یَا ابْنَ أَبی طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلا کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ
آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى!

در این هنگام ابن عبّاس گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند!»
و حسّان بن ثابت، شاعر معروف، از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید؛ سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:

یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الْغَدیرِ نَبیُّهُمْ‏ بِخُمٍّ وَاسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبیِّکُمْ؟ فَقالُوا وَلَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا:
الهُکَ مَوْلانا وَانْتَ نَبِیُّنا وَلَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلایَةِ عاصِیاً
فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَىٌّ فَانَّنى ‏رَضیتُکَ مِنْ بَعْدى اماماً وَهادِیاً
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ ‏فَکُونُوا لَهُ اتْباعَ صِدْقٍ مُوالِیا
هُناکَ دَعا اللّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ ‏وَکُنْ لِلَّذى عادا عَلِیّاً مُعادِیاً

یعنى:
پیامبرِ آنها در روز «غدیر» در سرزمین «خم» به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى!
فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند:
خداى تو مولاى ماست و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد.
پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه‌السلام گفت: برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».
و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم، این مرد مولا و رهبر او است، پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید.
در این هنگام، پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ….
این، خلاصه ماجرای غدیر خم بود. (آیات ولایت در قرآن ص 36 ؛ تفسیر نمونه، ج 5 ص 20 ؛ یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ ص 282)
جهت مطالعه بیشتر به کتاب بحارالانوار، جلد 37 صفحه 108 به بعد، باب 52 اخبار الغدیر مراجعه شود.

محقّق بزرگ «علّامه امینى» در کتاب مهم «الغدیر»، حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر صلى الله علیه و آله با اسناد و مدارک زنده و همچنین از 84 نفر از تابعین‏ و 360 دانشمند و مؤلّف معروف اسلامى نقل مى‏‌کند.
– See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920727001067#sthash.7knYkOzv.dpuf

مطالبی در خصوص احوالات آیت الله بهجت

مطالبی در خصوص احوالات آیت الله بهجت رحمت خداوند بر او

ماخذ سایت صالحین

1. تقوا و خود سازی

ایشان در نوجوانی به میدان خودسازی گام نهاد، و در فراگیری علوم و تزکیه نفس چنان جدی بودند و همواره در آموزش های اخلاقی بر این نکته اصرار داشتند که تلاشی پیگیر و ریاضتی فراگیر لازم است تا انسان در جبهه ستیز با رذیلتهای اخلاقی و در جهاد اکبر با هواهای نفسانی، سر بلند و پیروز گردیده و به سازندگی خویش بپردازد، و همواره معتقد به لزوم همپایی دانش و اخلاق بوده و مؤکداً به خطر جدایی علم و تزکیه هشدار می‌دهند و زیان عالم غیر مهذّب و دانش بدون تزکیه را از هر ضرر و زیان دیگری بیشتر می‌دانند.
آن بزرگوار، در زندگی خود انسان مخلص و مشتاقی بود که در همه حال عقربه زندگی و حیات خوی را به سوی خدا چرخانده، و کوشیده است تا پیوسته در حوزه جاذبه الهی قرار گیرد.
یکی از مجتهدان بزرگ در این باره گفته است:
« ایشان را نمی شود گفت آدم با تقوایی است، بلکه ایشان عین تقوا و مجسمه تقواست. »

آیت الله شیخ جواد کربلایی می گوید:
« یکی از آقایان که کم و بیش از حالات ایشان مطلع و از هواداران ایشان نیز بودند می گفت: آقا هر شب یا غالب اوقات وقت خود را به خلوت و فکر در مجاری معارف الهی می گذرانند، و هیچ گاه حاضر نبودند که وقت خود را به باطل بگذرانند و در محافل بیهوده شرکت کنند، و کاملاً در مقام احتراز از صحبتهای بیهوده بوده و وقت رفتن به درس و یا تشرف به زیارت حضرت امیر- روحی فداه- عبایش را بر سر کشیده و بدون التفات و توجه به کسی می رفتند، که چند بار خودم نیز مشاهده کردم… ایشان کاملاً کتوم هستند مخصوصاً درباره حالات شخص خودشان، و همچنین درباره بیان الطاف خاصه ای که حق تعالی به ایشان مرحمت فرموده کتوم هستند. »

2. زهد و ساده زیستی

اولیای خدا بر خلاف عموم مردم که به ظاهر دنیا چشم دوخته اند و سرگرم آن هستند، همواره به حقیقت دنیا می نگرند، و به فردای خویش می پردازند و همواره از قید مطامع گریخته و با صفای قناعت و ساده زیستی، روحی سرشار از معنویت را به دست می آورند،
آیت الله بهجت
زندگی ساده او در خانه ای قدیمی و محقر در قم، و مقاومت ایشان در برابر خواسته های مکررعلما و مردم برای تعویض خانه، گواهی صادق بر روح بزرگ و زاهدانه این پیر فرزانه است.

آیت الله مسعودی نیز می گوید:
« بارها آمدند برای ایشان خانه بخرند قبول نکردند، ایشان اصلاً توجهی نکردند. »

3. عبادت

یکی از عوامل مهم موفقیت انسان که می تواند برای دیگران الگو و راهنما قرار گیرد، تقید ایشان به اعمال عبادی و تعبد ایشان است.
ارتباط استوار آیه الله العظمی بهجت با خداوند متعال، ذکرهای پی در پی، به جای آوردن نوافل، شب زنده داریهای کم نظیر ایشان بسیار عبرت انگیز است.
سالهای سال نماز جماعت ایشان از شورانگیزترین، با صفا ترین و روح نوازترین نمازهای جماعت ایران اسلامی بود. در این نماز عالمان وارسته و خداجوی، بسیاری از طلاب تقوا پیشه، بسیجیان رزمجو و دلداده خدا، و دیگر قشرهای مردم شرکت می کردند. این نماز چنان پر معنویت بود که گاه به ویژه در شبهای جمعه صدای گریه آیت الله بهجت با نوحه و ناله غم انگیز نمازگزاران همراه می شود، و روحها به پرواز در می آید و چشمها به اشک می نشیند، و فضای دلها نورانی می گردید.

این نماز همواره مورد توجه اولیای خدا بوده و هست، علامه طباطبائی(ره) در آن شرکت می جسته، و آیت الله بهاء الدینی(ره) نیز عنایت خاصی به نماز جماعت ایشان داشته اند.

یکی از آن دوستان نقل می کرد:
آیت الله بهجت یک شب بعد از نماز فرمودند:
« اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان در حال عبادت چه لذتهایی می برد، هیچ گاه دنبال این مسائل مادی نمی رفتند…»
آیت الله شیخ جواد کربلایی درباره نماز شب و گریه های نیمه شب ایشان می گوید: « جناب آیت الله بهجت در جدیت در نماز شب و گریه در نیمه های شب مخصوصاً شبهای جمعه کوشا بودند. یکی از علما و مشاهیر به من فرمودند که: شب جمعه در مدرسه سیّد(ره) در نجف اشرف در نیمه شب شنیدم که ایشان با صدای حزین و ناله و گریه در حالی که سر به سجده گذاشته بود مکرّرَاً به حق تعالی عرضه می داشت:
« إلهی! من لی غیرک، أسأله کشف ضرّی والنّظر فی أمری:
معبودا! من جز تو چه کسی را دارم که از او بخواهم رنجوری مرا بر طرف کرده و نظری به امورم نماید. دعای کمیل »

4

5. تواضع و فروتنی

شهرت گریزی، هوی ستیزی و فروتنی از دیگر ابعاد برجسته شخصیت معنوی ایشان است؛ با اینکه فقیهی شناخته شده و مجتهدی صاحب نام و از برجستگان حوزه علمیه قم می باشند، نه تنها تا کسانی که از ایشان مسن تر بودند و یا جلوتر بودند، بلکه تا هم دوره ایهای ایشان در قید حیات بودند هیچگاه اجازه انتشار توضیح المسائل خود را نمی دادند، تا اینکه با در خواستهای مکرر عالمان راضی شدند فتاوایشان به چاپ برسد،
و نیز در مجالسی که از طرف ایشان برگزار می شده است، ایشان به خطبای مجالس توصیه می فرمودند که: حتی از ذکر نام ایشان در مجلس خود داری کنند. و این، خود دلیل اوج هوی ستیزی و هوس پرهیزی این مرجع بزرگ است.

6. سیر و سلوک و مقام معنوی

آیت الله بهجت در سیروسلوک سابقه دهها ساله داشتند
بعضی از نزدیکان مرحوم قاضی می گفتند:
« از مقامات و مراحلی که ایشان طی کرده اند اطلاع داریم، ولی عهدی داریم با ایشان که به احدی نگوییم. »

عارف بزرگی چون امام خمینی (قدس سره) به ایشان عنایتی خاص داشته اند. امام بعد از بازگشت به قم در اول انقلاب، در بیت ایشان حضور یافته و به دیدار یکدیگر نایل می آیند.
مؤلف کتاب انوارالملکوت نیز در این باره می نویسد:
« آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی بهجت فومنی از شاگردان معروف آیت الحق و سند عرفان، عارف بی بدیل مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی تبریزی(ره) در نجف اشرف بوده اند،

7. اطلاع از غیب و ظهور کرامات

حضرت آیت الله بهجت از آن دسته اولیای خداست که بر خلاف غالب مردم که از عالم غیب اطلاعی ندارند، به قدرت خداوند متعال به مقاماتی رسیده که می تواند عوالمی از غیب را مشاهده کند. و شاید کثرت تکرار ذکر« یا ستار » توسط ایشان در خلوت و جلوت، و در حال نشستن و برخاستن از این حقیقت حکایت داشته باشد.

آیت الله مصباح با ذکر چند شاهد مثال در این باره می گوید:
« کسانی که سالیان متمادی با آیت الله بهجت معاشرت داشتند، گاهی چیزهایی از ایشان میدیدند که به اصطلاح «کرامت» و امر خارق العاده است، هر چند طوری برخورد می کردند که معلوم نشود امری که از ایشان به ظهور پیوسته کاملا” یک امر خارق العاده ای است.
که چند نمونه را بیان می کنم:
« برای خانواده ای حادثه ناگواری پیش آمده بود، به این صورت که در شب عروسی دشمنان عروس آمده بودند و عروس را از خانه اش دزدیده بودند، و کسی اطلاع نداشت که عروس را کجا برده اند، شب عروسی بود خانواده عروس و داماد جمع شده بودند مراسم عروسی را برگزار کنند و نزدیک غروب دیده بودند عروس نیست خیلی نگران شده بودند و جاهایی را که احتمال می دادند جستجو کرده بودند.
و به هر حال پدر و مادر عروس خیلی دستپاچه می شوند، یکی از دوستان ما که همسایه آنان بود می گوید: من هیچ چاره ای ندیدم، گفتم: می روم خدمت آقای بهجت عرض می کنم ببینم ایشان چه می گویند. با شتاب فراوان و ناراحتی آمدم خدمت ایشان و داستان را گفتم. آقا تأملی کردند و به طور خیلی عادی فرمودند:

« بروید حرم، شاید آمده باشد حرم! »

ایشان بر می گردد و مطمئن می شود که باید همین کار را انجام بدهد، به خانواده عروس اطلاع می دهد و آنها میآیند و در بالا سر حضرت معصومه علیها السلام عروس را پیدا می کنند. حالا جریان چه بوده دقیقاً یادم نیست، ولی هیچ احتمال نمی دادند که بتوانند او را در چنین موقعیتی پیدا کنند. »

نمونه دیگر:
« یکی از دوستان می گفت: خانم من باردار بود و نزدیک ماه رمضان می خواستم به مسافرت بروم. برای خداحافظی و التماس دعا رفتم خدمت آقای بهجت. ایشان مرا دعا کردند و فرمودند:
« در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد، اسمش را محمد حسن بگذارید. » در حالی که آقا علی الظاهر اصلا” اطلاعی نداشتند که خانم من حامله است، و طبعاً راهی برای تشخیص اینکه پسر است یا دختر و در چه تاریخی متولد می شود نبود. اتفاقاً در شب نیمه رمضان بچه ما متولد شد و اسمش را محمد حسن گذاشتیم.

از این گونه امور برای ایشان خیلی ظاهر می شد، اما ابداً ایشان اظهار نمی کردند و همین ها را هم راضی نبودند جایی نقل بشود،
اگر کسانی صادقانه راه بندگی خدا را طی کنند، خدا آنها را راهنمایی می کند؛ که:

« والَّذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: و حتماً آنان را که در راهِ ما تلاش و مجاهدت کنند، به راههای خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت/ 69 »

راه تکامل و انسانیت بسته نیست و در این زمان نیز کسانی که بخواهند راه تقرب خدا را طی کنند، در سایه عنایات ولی عصر(عج) و احیاناً به دست این چنین بندگانی که در بین مردم حضور دارند، می توانند به مراتبی از کمال و قرب خدا نایل گردند. اینها همه برای ما می تواند امید بخش باشد و بر ایمان ما بیفزاید.
اینها حقایق ثابتی است. شوخی نیست، حقایق عینی است که وجود دارد و می توانیم ببینیم و آثارش را درک کنیم و خود را قدری از شیفتگی به دنیا و زرق و برقهای آن رها کنیم و بدانیم که لذت و خوشی منحصر به لذتهای حیوانی و شیطانی نیست. انسان می تواند به کمالاتی و لذتهایی برسد که قابل مقایسه با این لذتهای مادی نیست؛ ولی افسوس که ضعف معرفت و ایمان از یک طرف، و هجوم عوامل شیطان داخلی و خارجی، انسانی و جنّی از طرف دیگر آن قدر زیاد است که کمتر به این گوهرهای گرانبها توجه می کنیم. »

آیت الله شیخ جواد کربلایی نیز می گوید:
« مرحوم آقای حاج عباس قوچانی که از شاگردان مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا علی قاضی (ره) بودند در یک جلسه خصوصی به بنده فرمودند: من در سفر خود به ایران برای تشرف به زیارت امام رضا علیه السلام خدمت آقای بهجت رسیدم و در جلسه خصوصی بعد از اصرار زیاد از ایشان خواستم که درباره حالات شخصی و الطاف حق تعالی نسبت به خودشان و برخی از مکاشفاتشان سخن بگویند. ایشان حدود بیست امر مهم الهی و لطف خاص الهی را که حق تعالی به ایشان عطا فرموده بود برای بنده نقل کردند واز من پیمان گرفتند که به کسی نگویم، ولی بنده یک مورد را به برخی از رفقا گفتم.
من(کربلایی) از آقای قوچانی با اصرار خواستم آن یکی را به بنده بفرمایند. فرمودند: ایشان فرمودند:
« بنده اگر بخواهم پشت سر خودم را ببینم، می بینم. »

یکی از نزدیکان آقا می گوید:
« یک بار به فومن رفته بودم، یک روز مانده به مراجعت خدمت آقای اریب، از علمای فومن رفتم، ایشان چند سکه داد و گفت: یکی از اینها را به آیت الله بهجت بده. وقتی برگشتم آن را خدمت آقا دادم. دوباره که می خواستم به فومن بروم آیت الله بهجت، 1000 تومان به من داد و فرمود: این را با یک واسطه به آقای اریب بدهید. آن مقدار پول را بردم به یک بازاری دادم و گفتم: این را به آقای اریب بده و نگو چه کسی داده، من در مغازه او نشستم او رفت و برگشت و دیدم خیلی تعجب کرده است. گفتم: چه شد؟ گفت: وقتی این پول را به آقای اریب دادم، گفت: قسمتی از خانه ما خراب شده بود و تعمیر کار آمده و گفته بود که 1000 تومان می گیرم درست می کنم. من که پولی نداشتم، به تعمیر کار گفتم: فعلاً صبر کن و اینک این پول درست به اندازه مخارج تعمیر خانه است ».

یکی از دوستان می گوید:
« یکی از بستگان نزدیک من به مرض سرطان مبتلی گردید. اطباء گفتند: حتماً باید در اسرع وقت تحت عمل جراحی قرار گیرد، در غیر این صورت غده سرطانی به جاهای دیگر بدن نیز سرایت خواهد کرد. متحیر مانده بودیم که چه کنیم، آیا بیمار را عمل بکنیم یا نه؟ قرار شد خدمت آیت الله بهجت مراجعه و از ایشان طلب استخاره کنیم.
به محضر ایشان رسیدم و مشکل را بازگو نموده و طلب استخاره نمودم، آقا استخاره کردند و فرمودند: عمل لازم نیست، و مبلغی پول دادند که برای او صدقه بدهیم، و نیز دستور فرمودند مقداری آب زمزم را با تربت حضرت سید الشهداء علیه السلام مخلوط کرده به قصد شفاء هر روز مقداری از آن به مریض بدهید تا بیاشامد، همچنین دستور فرمودند تعداد زیادی از فقرا را اطعام نماییم، و یا هر چند به مقدار کم به آنان صدقه پرداخت کنیم و ضمناً به فقرای و صدقه گیرندگان بگوییم برای سلامتی بیمار دعا کنند.

بلافاصله دستورات آقا را مو به مو اجراء کردیم و مریضه جهت توسل عازم حرم امام رضا علیه السلام گردید و مدت سه روز در آن حرم شریف به دعا و راز و نیاز پرداخت. حالات بسیار روحانی و عجیبی به او دست داد، پس از برگشت دیگر احساس درد نکرد.
بلافاصله روانه منزل آقا شدم تا ایشان را در جریان بگذارم و دستورات بعدی را بگیرم، که در میانه راه بین منزل و مسجد آقا را دیدم ناگهان پیش از آنکه سخنی بگویم. آقا پرسید: حال مریضه شما چطور است؟ گفتم: الحمدالله و قضایای مشهد را نقل کردم. آقا فرمودند: به همان دستورات عمل کنید، و برای امتحان به پزشک مراجعه کنید.

وقتی مریضه به پزشک مراجعه کرد، پزشک معالج از بیمار با تعجب می پرسد: شما کاری کرده اید یا جایی رفته اید؟ بیمار می گوید: چطور؟ دکتر با تعجب می گوید: خانم، مرض شما به طور ناباورانه کاهش یافته و هیچ احتیاجی به عمل ندارد، و مقدار باقی مانده از غده را با دارو حل می کنیم. هم اکنون الحمدلله مریضه ما بطور کامل شفا یافته و به زندگی خود ادامه می دهد. آنچه که برای ما جالب توجه بود استخاره ای بود که آقا فرمودند و گفتند: نیازی به عمل ندارد.

آقای خسرو شاهی نیز در این رابطه می گوید:
« از یکی از طلاب که در قید حیات است شنیدم که می گفت: بعد از ازدواج، خانه ای در قم اجاره کردم، پس از استقرار در منزل، از نظر مالی دچار تنگدستی عجیبی شدیم تا روزی رسید که حتی به این فکر افتادیم که غذای شب را چگونه تهیه کنیم. و در شرایطی بودیم که نمی توانستیم از کسی قرض بگیریم. از خانه بیرون آمدم و برای زیارت به حرم حضرت معصومه علیها السلام مشرف شدم، پس از زیارت و هنگام خداحافظی دیدم کسی از پشت سر مقداری پول به من داد و گفت: این باید به شما برسد. برگشتم دیدم آیت الله العظمی بهجت است. در حالی که اصلاً به ایشان اظهار نیازی نکرده بودم. شبیه این قضیه را از یکی دیگر از طلاب نیز شنیده ام.

از اینجا به یاد مطلبی افتادم که آیت الله بهجت می فرمودند:
« آیا می شود مولایمان از ما بی خبر باشد یا ما را به حال خودمان وا بگذارد؟ اگر طلاب به وظایف خود عمل کنند نگران چیزی نباشند، خود مولا مواظب ما هست. اینطور نیست که ما را از چشم بیندازد. »

حجة السلام والمسلمین علم الهدی نیز می گوید:
« یکی از طلاب نقل می کرد که سالی برای تبلیغ می خواستم گیلان بروم، مخارج خانواده را فراهم کردم ولی هزینه راه را نداشتم ناچار به زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه (سلام الله علیها) مشرف شدم و گلایه و درددل کردم، ما که دربست در اختیار شما اهل بیت علیهم السلام هستیم و می خواهیم شریعت جدّتان را تبلیغ نماییم ولی کرایه راه نداریم، بالاخره بعد از زیارت قصد کردم به نماز جماعت حضرت آیت الله بهجت بروم.
بعد از شرکت در نماز ظهر و عصر، هنگامی که ایشان می خواستند بروند، ناگهان به طرف من که در صف دوم نشسته بودم اشاره نمودند، من خیال کردم با کسی دیگر کار دارد دوباره اشاره کردند و فرمودند:
با تو هستم. بلند شدم و به حضورش رسیدم. فرمودند: پشت سر من بیا.
همراه با عده ای در رکاب ایشان رفتیم تا به دم در منزل ایشان رسیدیم. فرمودند: اینجا بایست تا من برگردم. داخل منزل تشریف بردند و بعد از چند دقیقه کوتاه برگشتند و دویست تومان پول ( که آن زمان خیلی ارزش داشت) به من دادند. عرض کردم: چه کنم؟ فرمود: مگر پول نخواستی؟ جریان یادم آمد.
عرض کردم: این پول زیاد است. فرمود: نه، چند نفر دیگر هم احتیاج دارند آنها را هم تأمین می کنی. به هر حال خداحافظی کردم و عازم تهران شدم، در خیابان چراغ گاز که ماشین های گیلان از آنجا حرکت می کردند دیدم چند نفر از رفقا نیز می خواهند برای تبلیغ به گیلان بروند ولی پول ندارند. گفتم: نگران نباشید پول رسیده است، اول رفتیم و نهاری صرف کردیم و بعد سوار ماشین شدیم و به محض رسیدن به مقصد آن دویست تومان نیز تمام شد.

باز هم او می گوید:
« شخصی می گفت: می خواستم به حج مشرف شوم، به حضور آیت الله العظمی بهجت رسیدم و عرض کردم: خداوند یک بلائی را ازما دور کرد و آن اینکه در مسافرتی ماشین ما به خاطر سرعت زیاد یا اشکال دیگر کاملاً وارونه شد ولی بحمدالله هیچ یک از ما آسیبی ندیدیم.
حضرت آیت الله فرمودند: بیست سال یا بیست و پنج سال پیش (تردید از گوینده است) نیز چنین گرفتاری برای شما پیش آمد ولی شما جان سالم بدر بردید. بعد یادم آمد که آقا راست می فرمایند. »

جناب حجة السلام والمسلمین حاج آقا شوشتری می فرمودند:
« شخصی خدمت آیت الله بهجت می رسد و می گوید: آقا! من اکثر شبها برای نماز شب خواب میمانم چه کار کنم؟ دعایی بفرمایید. آقا هم می فرمایند: چه ساعت دوست داری بیدار شوی؟ میگوید: ساعت سه نصف شب. آقای بهجت به ایشان می فرمایند: برو ان شاءالله بیدار می‌شوید. »
حاج آقا شوشتری ادامه می دهد:
« اینک چندین سال است از آن جریان می گذرد، و آن شخص به من گفت: از آن تاریخ به بعد هر شب سر همان ساعت بیدار می شوم، هر چند یک ساعت قبل خوابیده باشم، و هیچگاه نماز شبم ترک نشده است. و این از کرامات آیت الله بهجت است.

گفت‌وگو با فرمانده اهل‌ سنتی که به درجه سرتیپی رسید

گفت‌وگو با فرمانده اهل‌ سنتی که به درجه سرتیپی رسید
امامی‌راد گفت: چون تعداد نظامیان اهل سنت در مقایسه با اهل تشیع کمتر است تعداد افرادی هم که از بین اهل تسنن به درجه امیری می‌رسند، کمتر از شیعیان است و این هیچ ارتباطی با سیاست‌های نظام ندارد.
خبرگ
خبزاری فارس: گفت‌وگو با فرمانده اهل‌ سنتی که به درجه سرتیپی رسید
به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس، پیش از پیروزی انقلاب وقتی دیپلمش را گرفت با وجود این که در رشته بیولوژی دانشگاه تهران هم پذیرفته شده بود وارد ارتش شد.چند ماهی از ورودش به دانشگاه نگذشته بود که انقلاب مردم ایران به ثمر نشست و طاغوت برای همیشه از میان رفت و جمهوری اسلامی به سان نهالی مبارک قد کشید.

در آن ایام با وجود اذیت و آزارهایی که گروهک های ضد انقلاب به وفاداران نظام روا می داشتند پای آرمان های نظام و امام خمینی(ره) ایستاد و تمام سختی ها را به جان خرید و 8 سال ابتدایی خدمتش در ارتش را به دفاع از خاک وطن پرداخت.زیباترین خاطره نظامی اش آزاد سازی خرمشهر است و البته تلخ ترین خاطره اش هم سقوط این شهر…او توانسته است درجات عالیه نظامی را طی کند و با درجه سرتیپ دومی بازنشسته شود.

آری او یک کرد است؛ سربازی وفادار از برادران اهل سنت که امروز با وجود بازنشستگی به روایت روزهای جنگ در دانشگاه های استان کردستان مشغول است. امیر سرتیپ دوم «خالد امامی راد» را برای گفتگو با ویژه نامه پلاک عزت روزنامه خراسان در باغ موزه دفاع مقدس شهر سنندج ملاقات کردیم. مکانی که تا پیش از انقلاب محل خوشگذرانی افسران شاهنشاهی بود و امروز مفتخر است به میزبانی پیکرهای شهدای گمنام استان کردستان.

* از معرفی خودتان و نحوه ورودتان به ارتش شروع کنید. چطور شد که تصمیم گرفتید لباس نظامی بر تن کنید؟

خالد امامی راد هستم. متولد سال 1337.در شهر سنندج و در خانواده ای اهل تسنن متولد شدم.پدر کشاورزی ساده بود اما به واسطه ارتباطی که با برخی دوستان ارتشی اش داشت علاقه مند بود من هم مفتخر به پوشیدن لباس نظامی شوم.سرانجام در مهر ماه سال 57درست 4ماه پیش از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی وارد دانشگاه افسری شدم.

با پیروزی انقلاب در 22بهمن ماه همان سال برخی از دانشجوها از ارتش جدا شدند اما من با افتخار لباس ارتش جمهوری اسلامی ایران را بر تن کردم و به تحصیلم در دانشگاه افسری امام علی (ع)در تهران ادامه دادم. تحصیل در دانشگاه ادامه داشت و ما به روزهای پایانی سال دوم تحصیل مان نزدیک شده بودیم.

یک سال دیگر بیشتر تا جشن فارغ التحصیلی مان نمانده بود چون آن روزها دانشگاه افسری 3 ساله بود و یکسال دیگر با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل می شدم.به خاطر دارم در روز سی ویکم شهریور ماه سال 59وقتی مشغول تمرین مراسم فارغ التحصیلی سال سومی ها بودیم، ناگهان هواپیما های عراق فرودگاه مهرآباد تهران را بمباران کردند و از آنجا بود که جنگ برایمان شروع شد.

* اطرافیان نسبت به پیوستن شما به ارتش موضع نداشتند؟

خیر پدرم یکی از مشوق های من بود و به خاطر دارم وقتی برای دریافت گواهی تحصیلی به مدرسه رفتم مدیر مدرسه جلوی پایم قیام کردو گفت موفق باشی جناب سروان.این حرکت باعث شد بیش از گذشته به کارم عشق داشته باشم.البته بعضی از هم کلاسی ها با خدمت ما به انقلاب و نظام مشکل داشتند ولی من به راهی که انتخاب کرده بودم ایمان داشتم.تمام سختی ها و زخم زبان ها و آزارها را به جان خریدم تا باری از دوش انقلاب بردارم.

* از روزهای آغاز جنگ بگویید.چه زمانی و به کدام جبهه اعزام شدید؟

وقتی 192فروند هواپیمای عراقی نقاط حساس و استراتژیک کشور را بمباران کردند جنگ تحمیلی به طور رسمی شروع شد.در آن ایام شهید موسی نامجو فرمانده دانشگاه افسری امام علی بود و ما به فرمان امیر شهید نامجو به وسیله چند فروند هواپیمای سی 130راهی فرودگاه اهواز شدیم و از اهواز هم در گروه های مختلف به خرمشهر،دزفول و اندیمشک و سوسنگرد اعزام شدیم.

گروه ما به سوسنگرد اعزام شد و45روز ابتدایی جنگ را همراه با لشگر 92در سوسنگرد بودیم . آن روزها متاسفانه با روشن شدن هوا آسمان خوزستان به اتوبانی برای جنگنده های عراقی بدل می شد و پس از تاریکی هوا هم یگان های پیاده دشمن، کیلومتر ها در خاک ما پیشروی می کردند.

* از وضعیت آن روزهای کردستان و مشکلاتی که ضد انقلاب برای تان ایجاد می کرد بگویید. ضد انقلاب مشکلی برای شما ایجاد نمی کردند؟

ضدانقلاب ما اهل تسنن را که به نظام جمهوری اسلامی ایران خدمت می کردیم خائن می دانستند و بیش از دیگران با ما مشکل داشتند.در ایام دانشجویی سالی 2بار بیشتر به مرخصی نمی آمدم و در هر بار به مرخصی آمدن با مشکلات بسیاری برای رفت و آمد روبرو می شدم.آن زمان جاده همدان سنندج به شکل امروزی اش نبود و مجبور بودم از مسیر کرمانشاه به سنندج بیایم.

در طول مسیر هم گروهک های مختلف مستقر بودند و به هر نحوی که می توانستند ما را آزار می دادند و اگر می فهمیدند نظامی هستیم بی شک ما را می کشتند.

خانواده ام هم مشکلات خاص خودشان را داشتند از تهدید گرفته تا تحقیر و ایجاد مزاحمت.اما من تصمیمم را گرفته بودم.ما عاشق کشور و مهم تر از آن امام راحل و انقلاب بودیم و برای حفاظت از این نظام و انقلاب و آن چه برایمان هدف بود هر مشکلی را به جان می خریدیم.

* برخی ها می گویند در نظام جمهوری اسلامی کسی از نظامیان غیرشیعه موفق به دریافت درجه سرتیپی یا همان امیری نمی شوند.اما شما با درجه سرتیپ دومی بازنشسته شده اید. در این مورد توضیح می دهید.

هرکسی من را می بیند و از درجه ام مطلع می شود همین سوال را می پرسد.حتی خیلی ها می گویند تو بلوف می زنی و درجه امیری نگرفته ای و تا کارت شناسایی ام را نبینند باورشان نمی شود.باید بگویم چنین چیزی صحت ندارد و ما در ارتش و نیروهای مسلح قانونی مبنی بر این که نباید درجه ای بالاتر از سرهنگی به اهل تسنن داده شود نداریم.

چرا که من نمونه یک سنی کرد هستم که زیر سایه این نظام موفق به دریافت درجه سرتیپ دومی شده ام.حرف من با آن گروه از افراد که می گویند درجه امیری را به اهل سنت نمی دهند این است که خیلی از شیعه ها هم به درجه امیری نمی رسند.در یک پادگان شاید 10 نفر سرهنگ باشند و تنها یک نفر سرتیپ وجود داشته باشد.اما چون تعداد نظامیان اهل سنت در مقایسه با اهل تشیع کمتر است تعداد افرادی هم که از بین اهل تسنن به درجه امیری می رسند کمتر از شیعیان است و این هیچ ارتباطی با سیاست های نظام ندارد.

یک امیر ارتش باید سوابق علمی و فرماندهی داشته باشد.دوره دافوس را گذرانده باشد و در ارزیابی ها به قولی شاگرد اول باشد.

* ماندگار ترین خاطره ایام دفاع مقدس برای شما چیست؟

خاطرات تلخ و شیرین دارد.خاطرات تلخ من نگاه آخر شهدایی است که با پرکشیدن شان بار سنگینی را به دوش ما گذاشتند و امروز مطمئن نیستم که این امانت را به درستی حفاظت کرده باشیم.من افسر توپخانه بودم و به یاد دارم که در روزهای دفاع از خرمشهر پشت خط مستقر بودیم و با گزارش دیده بان ها هر بار سوزن توپخانه را عقب می بردیم چون دشمن در خاک ما پیشروی می کرد ناچار بودیم سوزن توپخانه را به عقب ببریم تا مسافت کمتری را هدف قرار دهیم.هر بار عقب بردن سوزن توپخانه سخت ترین کاری بود که در ایام دفاع از خرمشهر انجام می دادم.

اما بالعکس این کار را هنگام انجام عملیات بیت المقدس انجام می دادیم.یعنی هر بار سوزن را جلو می بردیم یا حتی مجبور بودیم یک خیز به جلو برویم که این به معنای پیشروی نیروهای خودی و پیروزی قریب الوقوع شان بود. که البته این خوشحالی با پا گذاشتن به خاک خرمشهر در روز چهارم خرداد به اوج خود رسید.

* از اهالی کردستان در زمان دفاع مقدس خاطره ای دارید؟

در طول سال های جنگ همه جور سرباز داشتم.از سرباز اهل تسنن گرفته تا زرتشتی و ارمنی.نکته مهم و جالب هم این بود که همه این سربازان با عشق به خدمت سربازی آمده بودند و بادل و جان از خاک وطن شان دفاع می کردند.

به یاد دارم زمانی که عراق شهرهای ما را آماج گلوله های خود قرار می داد فرماندهان تصمیم گرفتند مقابله به مثل کنیم.با تعدادی از سربازان چند قبضه توپ را به ایستگاه حسینی در حوالی خرمشهر منتقل و شروع به شلیک به سمت بصره عراق کردیم.بعد از شلیک 4یا 5گلوله توپ عراقی ها موقعیت ما را رصد و شروع به ریختن آتش بر سر نیروها کردند.خوب به یاد دارم در آن عملیات همه سربازانم اهل سنندج بودند و کرد اهل تسنن.

تا آخرین توان خود به شلیک گلوله ها پرداختند.درهمان اثنا یک گلوله کنار پای نعمت که یکی از سربازان خوب کرد واهل سنت بود اصابت کردو چند لحظه بعد هم به شهادت رسید. این لحظه را هیچ گاه فراموش نمی کنم.

* و کلام آخر…

من و دیگر همرزمان کرد اهل سنت که افتخار دفاع از کشور و انقلاب در دوران جنگ نصیب مان شد به خود افتخار می کنیم که توانستیم انقلاب ،آرمان های امام(ره) و دفاع مقدس را درک کنیم و بار سنگین این انقلاب و جنگ را بردوش بکشیم.الان وقتی به گذشته می نگرم احساس سبکبالی می کنم و زمانی که برای تدریس درس دفاع مقدس به دانشگاه می روم بسیار خرسندم که عمر را به جانفشانی در راه اسلام و وطن گذراندم.

– See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920721000896#sthash.HyPJ2Jk0.dpuf

امروز هم روزی است ، غوغایی دارد برای خودش


امروز هم روزی است ، غوغایی دارد برای خودش ، واقعیت هایی دارد و گاه توهماتمان را جای واقعیت هایش می گذاریم پیش خودمان ، هر چه هست در گذر است ، اگر حساب از دستمان خارج شود واویلاست، روزی دیگری هم هست ، روزی است که گذراندنی نیست ؛ هرچه کرده ایم ، پیش از ما رفته آنجا مانده ، همانجا که ماندنی است ما خواهیم بود و آنچه اینجا کرده ایم آنجا حاضر ،
هرکس ببند چه فرستاده برای فردایش ، فردا آمدنی است و رفتنی هم نیست. اگر خدا رافراموش کردیم خداوند هم ما را نیز از یاد خودمان میبرد

یعنی بادمان میرود کی هستیم که از کجا آمده وبه کجا خواهیم
رفت برای چه آمده ایم و
میشویم غرق توهمات خود ساخته و شیطان ساخته

خط کش خوب و بد شناسی خود را از هر بازار مکاره ای خریده باشیم آنروز بدرد نمیخورد خط کش فقط خط کش خداست ،
مقیاس و میزان در آنروز حق است و حقیقت
رفتار مان را با کدام واحد سانت میزیم بامقیاسی فانتزی یا هیجان ، یا اینکه به خود هشدار می دهم آنچه خارج از محدوده رضای خداست جز مصیبت و بدبختی حاصلی را نصمیبمان نخواهد کرد
ایا باورمان هست که اینهمه بندگان صالحش را خدایمان فرستاده تا را راست سلامت زیستن را و عاقبت بخیر شدن را به بندگانش بیاموزند از این بندگان خوب خدا پیامبر خاتم خاتمش نصیب ما شده این بنده های خوب خدا برای بشر راه رسم پاک زیستن را خدا را آورده اند تا اگر کسی خواست واقعا بداند چه میکند جه باید بکند راهش معلوم باشد.
امروز روزی است با همه خوبیها و بدیها خوشی های و تلخی ها میگذرد ،

راه معلوم است بیراه ها را که نپذیریم و قدم در راه که بگذاریم راه روشن تر میشود هر چه بسوی دوست بروی البته بی ادعا دوست نزدیکتر می شود و راه روشنتر و تردید ها کمتیر
دوست صداقت ما را که ببیند
وفاداری ما را که ببیند حتما مسیر را برایمان روشنتر می کند
و شوق ما واقعی تر و محسوس تر می شود

امروز روزی است که میگذرد روز دیگری در پیش است که ماندنی است

در هیاهوی این روز گذشتنی فردای ماندی را فراموش نکنیم
امروز مزرعه ای است برای فردای ابدی
که اگر قدر ش را بدانیم فردا که به توشه خود نگاه کردیم حسرت کمتری خواهیم خورد

التماس دعا
خدا نگهدا
ر