Author: علی خانی

حرکت امام حسین(علیه السلام) از مدینه به سوی مکه معظمه

حرکت امام حسین(علیه السلام) از مدینه به سوی مکه معظمه

پس از آن که معاویه بن ابی سفیان (نخستین خلیفه اموی) در نیمه رجب سال 60 قمری به هلاکت رسید و فرزندش یزید، به حکومت دست یافت، وی و درباریان اموی تلاش زیادی به عمل آورده تا از همه مردم بیعت گیرند.

آنان، مشکل زیادی در گرفتن بیعت از اهالی شام، مصر، عراق و یمن نداشته و تنها دغدغه خاطرشان از حجاز، به ویژه از شهر مقدس مدینه بود. زیرا در این شهر شخصیت های معروفی چون عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنیفه، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر زندگی می کردند، که احتمال داده میشد برای حکومت یزید مشکل ساز شوند.

در آن موقع امام حسین(علیه السلام)، در مدینه زندگی می کرد و به عنوان تنها یادگار جدش حضرت محمد(صل الله علیه و آله ) و جانشین پدر و برادر مظلومش حسن بن مجتبی(ع)، در رسیدن به مقام خلافت و رهبری مسلمانان، شایسته تر از همه بود و نگاه همگان به سوی او معطوف بود. معاویه در صلحنامه ای که با امام حسن (؛) منعقد کرده بود متعهد شد بود تا جانشینی برای خود تعیین ننماید. لذا با سپردن جانشینی خود به یزید نقض عهد کرده و شکل ظاهر حکومت خود ررا تبدیل به حکومتی مورثی سلطنتی تبدیل کرده بود. بدین لحاظ، یزید بیش از همه، از امام حسین (؛) واهمه داشت و در صدد تسلیم کردنش برآمد.

یزید در نخستین اقدام خود، نامه ای به ولید بن عتبه، عامل خود در مدینه نوشت و ضمن یادآوری مرگ معاویه، به وی دستور داد از مخالفان سرشناس مدینه برای وی بیعت بگیرد. نامه وی به این مضمون بود: اما بعد، بدون هیچ گونه نرمش و گذشت، از حسین بن علی(علیه السلام)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بگیر و تابیعت نکردند، دست از آنان برمدار.(1)

به روایتی وی در این نامه متذکر شد: یا ابامحمد! انفذ کتابی الیهم، فمن لم یبایعک فانفذ الی براسه مع جواب کتابی هذا. والسلام.(2)

یعنی: ای ابومحمد (ولید بن عتبه)! نامه مرا به آنان ابلاغ کن، پس هر کس بیعت نکرد، سرش را به همراه پاسخ نامه برایم ارسال کن. والسلام.

ولید، پس از دریافت نامه یزید، تلاش زیادی به عمل آورد تا از مخالفان وی به صورت مسالمت آمیز بیعت گیرد، ولیکن تلاش هایش بی نتیجه ماند. زیرا عبدالله بن عمر، مبنای خاص خودش را داشت و می گفت: با کسی باید بیعت کرد که عامه مسلمانان او را پذیرفته باشند و من آخرین نفری هستم که با او بیعت خواهم کرد.(3)

عبدالله بن زبیر، از بیعت امتناع کرد و شبانه به سوی مکه معظمه گریخت و نیروهای حکومتی در پی او روان شده، ولی به وی دست نیافتند.(4)

اما امام حسین(علیه السلام) بنا به دعوت ولید، به خانه اش رفت و پس از گفت و گو با یکدیگر، به وی چنین فرمود: ایها الامیر! انّا اهل بیت النّبوّه، و معدن الرّساله، و مختلف الملائکه، بنا فتح الله و بنا ختم الله، و یزید رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحترمه، معلن بالفسق، و مثلی لا یبایع مثله، ولکن نصبح و تصبحون، و ننظر و تنظرون أیّنا أحق بالخلافه و البیعه؟(5)

یعنی: ای امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم. ماییم که فرشتگان به خانه ما آمد و شد دارند و خداوند متعال رحمت خود را با ما آغاز نمود و با ما نیز به پایان خواهد برد. اما یزید، فردی است فاسق، شراب خوار، خونریز، متجاهر به فسق و شخصی مانند من هرگز با فردی چون او بیعت نخواهد کرد، ولی شما امشب را به صبح برسانید و ما نیز شب را به صبح خواهیم رسانید. شما نیک بنگرید و ما هم تأملی در کار خود می کنیم که کدامیک از ما برای احراز مقام خلافت شایسته تریم؟

امام حسین(علیه السلام) از خانه ولید بیرون رفت و در اندیشه اقدامات بعدی خود برآمد. روز بعد، مروان بن حکم که از بازماندگان و بزرگان بنی امیه در مدینه بود، امام حسین(علیه السلام) را دید و به وی گفت: می خواهم تو را سفارش کنم و سفارش من این است که با یزید بیعت کن، زیرا این کار برای دنیا و آخرت تو بهتر است.

امام حسین(علیه السلام) در پاسخ وی فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید و لقد سمعت جدی رسول الله(صل الله علیه و آله ) یقول: الخلافه محرمه علی آل ابی سفیان.(6)

یعنی: ما همه از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت. هر گاه امت اسلام به حاکمی مانند یزید مبتلا گردد، باید فاتحه اسلام را خواند. من از جدم رسول خدا(صل الله علیه و آله ) شنیدم که می فرمود: خلافت بر فرزندان ابی سفیان حرام است.

مخالفت امام حسین(علیه السلام) با خلافت یزید، به سرعت در میان مردم مدینه منتشر گردید و آنان را در میان دو راه متحیر نمود.

ولید برای اخذ بیعت، مخالفان را تحت فشار قرار داد و تعدادی از معترضان، از جمله عبدالله بن مطیع را بازداشت و زندانی کرد.

اهالی مدینه با پشت گرمی از حمایت های امام حسین(علیه السلام)، از رفتار عامل یزید، اظهار ناخشنودی کرده و به صورت آشکار با وی به مخالفت پرداختند و گروهی از معترضان به زندان ولید هجوم آورده و زندانیان را آزاد کردند.(7)

این همان بذر انقلاب و آزادی خواهی است که امام حسین(علیه السلام) در آخرین روزهای زندگانی خویش در مدینه، در میان اهالی این شهر افشاند و از همین جا، حکومت سراسر تباهی یزید را نشانه گرفت.

امام حسین(علیه السلام) که با درخواست های مکرر ولید و اصرار مروان بن حکم روبرو بود، در صورت باقی ماندن در مدینه، می بایست یکی از دو گزینه را می پذیرفت: یا با یزید بیعت کند و یا مخالفت و سرانجام درگیری و کشته شدن در مدینه، بدون این که به منظور اصلی اش که افشای حکومت غاصبانه یزید و ناحق بودن خلافت امویان بود، دست یابد.

اما آن حضرت، تصمیمی دیگر گرفت و آن عبارت بود از هجرت از مدینه منوره؛ هجرتی بزرگ و سرنوشت ساز که درتاریخ اسلام و نهضت های اسلامی و عدالت خواهی، منزلتی بزرگ و بی مانندی پیدا کرد و شگفتی همگان را برانگیخت.

امام حسین(علیه السلام) به خانواده خویش و خاندان امیرمؤمنان(علیه السلام) آگاهی داد که قصد خروج از مدینه و هجرت از این شهر مقدس را دارد. به همین جهت خاندان امیرمؤمنان(علیه السلام) جز برادرش محمد حنفیه و فرزندان وی، اعلام آمادگی کرده و برای هجرت و جهاد، در رکاب آن حضرت حضور یافتند.

امام حسین(علیه السلام)، در انتهای شب یک شنبه، دو روز مانده به پایان ماه رجب سال 60 قمری، به طور آشکار و به قصد عمره راهی مکه معظمه گردید.(8)

امام حسین(علیه السلام) هنگام خروج از مدینه، این آیه شریفه را که در شأن حضرت موسی(علیه السلام) به هنگام فرار از ستم فرعونیان نازل شده بود، تلاوت می کرد:

فَخَرَج مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ، قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَومِ الظّالِمینَ؛(9) پس در حالی که هراسان بود، از شهر بیرون شد و ]در آن حال[ گفت: پروردگارا! مرا از دست گروه ستم کاران رهایی ببخش.

آن حضرت آیه مزبور را مکرر تلاوت می نمود و از راه عمومی و رسمی میان مدینه و مکه حرکت کرد. گروهی از همراهان عرض کردند: ای پسر رسول خدا(صل الله علیه و آله )! اگر از راه معروف و شناخته شده نروید و به مانند عبدالله بن زبیر از بیراهه سفر کنید، نیکوتر است و از گزند دشمنان ایمن خواهید بود.

امام حسین(علیه السلام) فرمود: لا، و الله لا افارقه حتی یقضی الله ما هو قاض؛ سوگند به خدا نه، من از این راه جدا نمی شوم تا خدا درباره ما آن چه خواسته است حکم نماید.(10)

بدین گونه، آن حضرت به همراه خانواده و همراهان خویش، از مدینه راهی مکه معظمه گردید.

1- معالم المدرسیتن (سید مرتضی عسکری)، ج3، ص 55؛ ارزیابی انقلاب حسین (محمد مهدی شمس الدین، با ترجمه مهدی پیشوایی)، ص 203

2- وقایع عاشورا (سید محمد تقی مقدم)، ص 156

3- معالم المدرستین، ج3، ص 57

4- الارشاد (شیخ مفید)، ص 375

5- وقایع عاشورا، ص 160؛ معالم المدرستین، ج3، ص 57

6- لهوف سید بن طاووس (ترجمه عقیقی بخشایشی)، ص 38

7- وقایع عاشورا، ص 164

8- الارشاد، ص 375؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 329

9- سوره قصص (28)، آیه 21

10- الارشاد، ص 337؛ وقایع عاشورا، ص 187

امام حسین (ع) در کلام تعدادی از شخصیت های خارجی

امام حسین (ع) در کلام تعدادی از شخصیت های خارجی

تاثیرى که حادثه کربلا و قیام حسین بن على‏ بر اندیشه مردم جهان،حتى غیرمسلمانان داشته،بسیار است. عظمت قیام و اوج فداکارى و ویژگیهاى دیگر امام و یارانش‏ سبب شده که اظهار نظرهاى بسیارى درباره این نهضت و حماسه آفرینان عاشورا داشته ‏باشند. نقل سخنان همه آن شخصیتها کتاب قطورى مى ‏شود. بویژه که برخى از نویسندگان ‏غیر مسلمان مستقلا کتاب درباره این حادثه نوشته‏ اند. در اینجا تنها تعدادى اندک از این‏ نظرها(از مسلمانان و غیر مسلمانان)آورده مى ‏شود: ۱

مهاتما گاندى (رهبر استقلال هند):

من زندگى امام حسین،آن شهید بزرگ اسلام را بدقت‏ خوانده ‏ام و توجه کافى به صفحات کربلا نموده ‏ام و بر من روشن شده است‏ که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد،بایستى از سرمشق امام حسین‏ پیروى کند.

محمد على جناح (قاعد اعظم پاکستان):

هیچ نمونه‏ اى از شجاعت،بهتر از آنکه امام‏ حسین از لحاظ فداکارى و تهور نشان داد در عالم پیدا نمى ‏شود. به عقیده من تمام‏ مسلمین باید از سرمشق این شهیدى که خود را در سرزمین عراق قربان کرد پیروى نمایند.

چارلز دیکنز(نویسنده معروف انگلیسى):

اگر منظور امام حسین جنگ در راه‏ خواسته‏ هاى دنیایى بود، من نمى ‏فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم مى نماید که او فقط بخاطر اسلام،فداکارى خویش را انجام داد.

توماس کارلایل (فیلسوف و مورخ انگلیسى):

بهترین درسى که از تراژدى کربلا مى ‏گیریم، اینست که حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند.آنها با عمل‏ خود روشن کردند که تفوق عددى در جایى که حق با باطل روبرو مى ‏شود اهمیت‏ ندارد و پیروزى حسین با وجود اقلیتى که داشت،باعث‏ شگفتى من است.

ادوارد براون (مستشرق معروف انگلیسى):

آیا قلبى پیدا مى ‏شود که وقتى درباره کربلا سخن مى ‏شنود،آغشته با حزن و الم نگردد؟حتى غیر مسلمانان نیز نمى ‏توانندپاکى روحى را که در این جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انکار کنند.

آنطون بارا (مسیحى):

اگر حسین از آن ما بود،در هر سرزمینى براى او بیرقى برمى ‏افراشتیم و در هر روستایى براى او منبرى بر پا مى‏ نمودیم و مردم را با نام‏ حسین به مسیحیت فرا مى ‏خواندیم.

فردریک جمس :

درس امام حسین و هر قهرمان شهید دیگرى این است که در دنیا اصول ابدى عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییر ناپذیرند و همچنین‏ مى ‏رساند که هر گاه کسى براى این صفات مقاومت کند و بشر در راه آن پافشارى ‏نماید،آن اصول همیشه در دنیا باقى و پایدار خواهد ماند.

ل.م.بوید

در طى قرون،افراد بشر همیشه جرات و پردلى و عظمت روح،بزرگى ‏قلب و شهامت روانى را دوست داشته‏ اند و در همین هاست که آزادى و عدالت‏ هرگز به نیروى ظلم و فساد تسلیم نمى‏ شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام ‏حسین. و من مسرورم که با کسانى که این فداکارى عظیم را از جان و دل ثنا مى ‏گویند شرکت کرده ‏ام،هر چند که ۱۳۰۰ سال از تاریخ آن گذشته است.

واشنگتن ایروینگ (مورخ مشهور آمریکایى):

براى امام حسین ‏«ع‏» ممکن بود که‏ زندگى خود را با تسلیم شدن اراده یزید نجات بخشد،لیکن مسؤولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمى ‏داد که او یزید را بعنوان خلافت بشناسد. او بزودى‏ خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال‏ بنى امیه آماده ساخت.در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در روى ریگ هاى‏ تفتیده عربستان،. روح حسین فنا ناپذیر است.اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى ‏شهسوار من،اى حسین!

توماس ماساریک :

اگر چه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح مردم را متاثر مى‏ سازند، ولى آن شور و هیجانى که در پیروان حسین‏ «ع‏» یافت مى ‏شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابر مصائب حسین‏ «ع‏» مانند پر کاهى است در مقابل یک کوه عظیم پیکر.

موریس دوکبرى :

در مجالس عزادارى حسین گفته مى ‏شود که حسین، براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت وزیر بار استعمار و ماجراجویى یزید نرفت. پس بیایید ما هم شیوه او را سرمشق‏ قرار داده، از زیردستى استعمارگران خلاصى یابیم و مرگ با عزت را بر زندگى با ذلت ترجیح دهیم.

ماربین آلمانى (خاور شناس):

حسین‏ «ع‏» با قربانى کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت‏ خود،به دنیا درس فداکارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. این سرباز رشید عالم اسلام به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگرى پایدار نیست و بناى ‏ستم هر چه ظاهرا عظیم و استوار باشد،در برابر حق و حقیقت چون پر کاهى بر بادخواهد رفت.

بنت الشاطى :

زینب، خواهر حسین بن على‏«ع‏» لذت پیروزى را در کام ابن زیاد و بنى امیه خراب کرد و در جام پیروزى آنان قطرات زهر ریخت،در همه حوادث‏ سیاسى پس از عاشورا، همچون قیام مختار و عبد الله بن زبیر و سقوط دولت ‏امویان و برپایى حکومت عباسیان و ریشه دواندن مذهب تشیع، زینب قهرمان‏ کربلا نقش برانگیزنده داشت.

لیاقت على خان (نخستین نخست وزیر پاکستان):

این روز محرم،براى مسلمانان سراسرجهان معنى بزرگى دارد.در این روز،یکى از حزن آورترین و تراژدیک‏ ترین وقایع اسلام اتفاق افتاد،شهادت حضرت امام حسین‏«ع‏» در عین حزن، نشانه فتح نهایى‏ روح واقعى اسلامى بود،زیرا تسلیم کامل به اراده الهى به شمار مى ‏رفت. این درس‏ به ما مى ‏آموزد که مشکلات و خطرها هر چه باشد،نبایستى ما پروا کنیم و از راه‏ حق و عدالت منحرف شویم.

در مجالس عزادارى حسین گفته مى ‏شود که حسین، براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام،از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و ماجراجویى یزید نرفت. پس بیایید ما هم شیوه او را سرمشق ‏قرار داده، از زیردستى استعمارگران خلاصى یابیم و مرگ با عزت را بر زندگى باذلت ترجیح دهیم

جرج جرداق (دانشمند و ادیب مسیحى):

وقتى یزید، مردم را تشویق به قتل حسین و مامور به خونریزى مى ‏کرد، آنها مى‏ گفتند:«چه مبلغ مى ‏دهى؟» اما انصار حسین به ‏او گفتند: ما با تو هستیم. اگر هفتاد بار کشته شویم،باز مى‏ خواهیم در رکابت جنگ‏ کنیم و کشته شویم.

عباس محمود عقاد (نویسنده و ادیب مصرى):

جنبش حسین، یکى از بى نظیرترین ‏جنبشهاى تاریخى است که تاکنون در زمینه دعوت هاى دینى یا نهضت هاى سیاسى پدیدار گشته است…دولت اموى پس از این جنبش، به قدر عمر یک انسان طبیعى‏ دوام نکرد و از شهادت حسین تا انقراض آنان بیش از شصت و اندى سال نگذشت.

احمد محمود صبحى :

اگر چه حسین بن على‏«ع‏» در میدان نظامى یا سیاسى ‏شکست‏ خورد، اما تاریخ، هرگز شکستى را سراغ ندارد که مثل خون حسین‏«ع‏» به ‏نفع شکست‏ خوردگان تمام شده باشد. خون حسین ، انقلاب پسر زبیر و خروج‏ مختار و نهضتهاى دیگر را در پى داشت،تا آنجا که حکومت اموى ساقط شد ونداى خونخواهى حسین،فریادى شد که آن تختها و حکومتها را به لرزه درآورد.

گیبون (مورخ انگلیسى):

با آنکه مدتى از واقعه کربلا گذشته و ما هم با صاحب واقعه ‏هم وطن نیستیم،مع ذلک مشقات و مشکلاتى که حضرت حسین‏«ع‏» تحمل ‏نموده،احساسات سنگین دل‏ ترین خواننده را بر مى ‏انگیزد،چندانکه یک نوع‏ عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مى ‏یابد.

(داستان حسینى) عشق آزادگان را به ‏فداکارى در راه خدا بر مى ‏انگیزد و استقبال مرگ را بهترین آرزوها به شمار مى ‏آورد، چندانکه براى شتاب به قربانگاه، بر یکدیگر پیشى جویند

نیکلسون (خاورشناس معروف):

بنى امیه،سرکش و مستبد بودند، قوانین اسلامى را نادیده انگاشتند و مسلمین را خوار نمودند…و چون تاریخ را بررسى کنیم،گوید:

دین بر ضد فرمانفرمایى تشریفاتى قیام کرد و حکومت دینى در مقابل امپراتورى‏ ایستادگى نمود. بنابر این، تاریخ از روى انصاف حکم مى‏ کند که خون حسین‏«ع‏» به‏ گردن بنى امیه است.

سر پرسى سایکس(خاور شناس انگلیسى):

حقیقتا آن شجاعت و دلاورى که این عده‏ قلیل از خود بروز دادند، به درجه‏ اى بوده است که در تمام این قرون متمادى هرکسى که آن را شنید، بى اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این یک مشت مردم ‏دلیر غیرتمند،مانند مدافعان ترموپیل، نامى بلند غیر قابل زوال براى خود تا ابدباقى گذاشتند.

تاملاس توندون (هندو،رئیس سابق کنگره ملى هندوستان):

این فداکاریهاى عالى از قبیل ‏شهادت امام حسین‏«ع‏»، سطح فکر بشریت را ارتقا بخشیده است و خاطره آن‏ شایسته است همیشه باقى بماند و یادآورى شود. محمد زغلول پاشا(در مصر،در تکیه ایرانیان) : حسین‏«ع‏»در این کار،به واجب دینى وسیاسى خود قیام کرده و اینگونه مجالس عزادارى، روح شهامت را در مردم ‏پرورش مى‏ دهد و مایه قوت اراده آنها در راه حق و حقیقت مى ‏گردد.

عبد الرحمان شرقاوى (نویسنده مصرى):

حسین‏«ع‏»،شهید راه دین و آزادگى است. نه‏ تنها شیعه باید به نام حسین ببالد، بلکه تمام آزاد مردان دنیا باید به این نام شریف‏ افتخار کنند.

طه حسین (دانشمند و ادیب مصرى):

حسین‏«ع‏»براى به دست آوردن فرصت و ازسرگرفتن جهاد و دنبال کردن از جایى که پدرش رها کرده بود،در آتش شوق‏ مى ‏سوخت. او زبان را درباره معاویه و عمالش آزاد کرد،تا به حدى که معاویه‏ تهدیدش نمود.اما حسین،حزب خود را وادار کرد که در طرفدارى حق سختگیر باشند.

عبد الحمید جودة السحار (نویسنده مصرى):

حسین‏«ع‏» نمى ‏توانست با یزید بیعت کند و به حکومت او تن بدهد، زیرا در آن صورت،بر فسق و فجور، صحه مى ‏گذاشت‏ و ارکان ظلم و طغیان را محکم مى ‏کرد و بر فرمانروایى باطل تمکین مى ‏نمود. امام‏ حسین به این کارها راضى نمى‏ شد،گر چه اهل و عیالش به اسارت افتند و خود و یارانش کشته شوند.

علامه طنطاوى (دانشمند و فیلسوف مصرى):

(داستان حسینى) عشق آزادگان را به‏ فداکارى در راه خدا بر مى ‏انگیزد و استقبال مرگ را بهترین آرزوها به شمارمى‏ آورد،چندانکه براى شتاب به قربانگاه،بر یکدیگر پیشى جویند.

العبیدى (مفتى موصل):

فاجعه کربلا در تاریخ بشر نادره‏ اى است،همچنان که مسببین‏ آن نیز نادره ‏اند…حسین بن على‏«ع‏» سنت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنابر فرمان خداوند در قرآن به زبان پیمبر اکرم وظیفه خویش دید و از اقدام به آن‏ تسامحى نورزید. هستى خود را در آن قربانگاه بزرگ فدا کرد و بدین سبب نزد پروردگار،«سرور شهیدان‏»محسوب شد و در تاریخ ایام،«پیشواى اصلاح طلبان‏» به شمار رفت.آرى،به آنچه خواسته بود و بلکه برتر از آن،کامیاب گردید. ۲

۱٫ نقل از کتاب‏«درسى که حسین به انسانها آموخت‏»،شهید هاشمى‏نژاد،ص ۴۴۷،رهبر آزادگان و منابع دیگر.

۲٫ فرهنگ نامه اصطلاحات عاشورا، جواد محدثی

تیبان/

پیامبر(ص) در معراج، غیبت‌کنندگان را چگونه دید؟

پیامبر(ص) در معراج، غیبت‌کنندگان را چگونه دید؟
منبع مطلب : خبرگزاری ايسنا
هر انسان عاقل و آزاده‌ای می‌پذیرد که سخن گفتن پشت سر فردی دیگر و در غیاب او اقدامی ناپسند و غیرعقلی است همانطور که در آموزه‌های اسلامی در مذمت این عمل بسیار سخن گفته شده است.

پیامبر(ص) در معراج، غیبت‌کنندگان را چگونه دید؟
، در فرهنگ و معارف اسلامی از غیبت کردن به عنوان یک عمل بسیار ناشایست و گناه یاد شده به طوری که قرآن کریم آن را معادل خوردن گوشت برادر مرده انسان غیبت کننده توصیف کرده است.

رسول خدا(ص) در روایتی بسیار زیبا درباره حال و روز غیبت کنندگان که در شب معراج اوضاع آنها را مشاهده کرده بودند، چنین می‌فرمایند: “در شب معراج، مردمی را دیدم که چهره‏‌های خود را با ناخن‌هایشان می‏‌خراشند. پرسیدم: ای جبرئیل، اینها کیستند؟ گفت: اینها کسانی هستند که از مردم غیبت می‏‌کنند و آبرویشان را می‏‌برند۱”.

امام حسین(ع) نیز- به مردی که در حضور ایشان از مردی غیبت کرد- فرمودند: ” ای مرد! دست از غیبت بردار؛ زیرا غیبت نواله(غذای) سگ‌های دوزخ است۲”.

همچنین امام صادق(ع) در روایتی از امام سجاد(ع) فرمودند: “مردی به علی بن حسین علیهماالسلام عرض کرد: فلانی به شما نسبت می‏‌دهد که گمراه و بدعت‌گذار هستی. علی بن الحسین(ع) به او فرمود: حقّ همنشینی با آن مرد را پاس نداشتی؛ زیرا سخن او را به ما منتقل کردی. حقّ مرا نیز به جا نیاوردی زیرا از برادرم چیزی به من رساندی که من آن را نمی‏‌دانستم! … از غیبت بپرهیز، که آن خورش سگ‌های دوزخ است و بدان کسی که از مردم زیاد عیب‌گویی کند، این عیب‌گویی زیاد بر این نکته گواهی دهد که او این عیب‌ها را به همان اندازه‏‌ای که در خودش هست، می‏‌جوید (عیب‌گویی او از مردم نشان می‏‌دهد که آن عیب‌ها در خود او نیز هست)۳”.

منابع روایات:

۱- تنبیه الخواطر: ۱ / ۱۱۵ منتخب میزان الحکمة: ۴۳۶

۲- تحف‌العقول: ۲۴۵ منتخب میزان‌الحکمة: ۴۳۶

۳- بحارالأنوار: ۷۵ / ۲۴۶ / ۸ منتخب میزان‌الحکمة: ۴۳۶
کد مطلب: 276639

ماجرای غدیر به طور خلاصه

 

ماجرای غدیر به طور خلاصه

ماخذ مطلب خبرگزاری فارسی
مراسم «حجّة‌الوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پایان رسید و مسلمانان، اعمال حج را از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله آموختند و در این هنگام، پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله تصمیم گرفت، مکّه را به عزم مدینه ترک گوید. فرمان حرکت صادر شد، هنگامى که کاروان به سرزمین «رابغ» (هم اکنون در وسط راه مکه به مدینه قرار دارد) که در ده میلى «جحفه» قرار دارد، رسید؛ جبرئیل، امین وحى، در نقطه‌اى به نام «غدیر خم» فرود آمد، و حضرت را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد:

«یَا أیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (مائده / 67) اى رسول! آنچه که از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن. و اگر این کار را نکنى رسالت خدا را ابلاغ نکرده‏‌اى، خداوند تو را از آسیب مردم حفظ مى‏‌کند!»

لحن آیه حاکى از آن است که خداوند انجام امر خطیرى را بر عهده پیامبر صلى الله علیه و آله گذارده است که هم‌‏سنگ رسالت، و موجب یأس دشمنان اسلام بوده است.

چه امر خطیرى بالاتر از این که در برابر دیدگان ‏بیش از صدهزار نفر، على علیه‌السلام را به مقام خلافت و وصایت و جانشینى نصب کند؟!

از این نظر، دستور توقّف صادر شد. کسانى که جلو کاروان بودند، از حرکت باز ایستادند، و آنها که دنبال کاروان بودند، به آنها پیوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا که گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زیر پا مى‌‏افکندند. براى پیامبر سایبانى، به وسیله چادرى که روى درخت افکنده بودند، تشکیل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى که از جهاز شتر ترتیب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه‏اى ایراد کرد که عصاره‏اش این بود:

«… اى مردم! نزدیک است من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسؤولم و شما نیز مسؤول هستید!»

سپس فرمود: «درباره من چه فکر مى‌‏کنید!؟ …» (آیا من وظیفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)

در این موقع صداى جمعیت به تصدیق خدمات پیامبر صلى الله علیه و آله بلند شد و گفتند: «ما گواهى مى‏دهیم تو رسالت خود را انجام دادى، و کوشش نمودى، خدا تو را پاداش نیک دهد».

سپس فرمود: «مردم! من دو چیز نفیس و گرانمایه در میان شما مى‌‏گذارم، ببینم بعد از من چگونه با این دو یادگار من رفتار مى‌‏نمایید؟!»

در این وقت یک نفر برخاست و با صداى بلند گفت: «منظور از این دو چیز نفیس چیست؟!»

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «یکى کتاب خداست که یک طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف دیگر آن در دست شما است، و دیگرى عترت و اهل‏بیت من است؛ خداوند به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»

«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید، و در عمل به فرمان هر دو، کوتاهى نکنید که هلاک مى‏‌شوید!»

در این لحظه، دست على علیه‌السلام را گرفت و آن قدر بالا برد که سفیدى زیر بغل هر دو براى مردم نمایان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.

سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟»

همگى گفتند: «خدا و پیامبر او داناترند!»

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم، و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم! هان اى مردم! «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ (این عبارت را سه یا چهار بار تکرار کرد) اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ‏ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ؛ هر کس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است.

خداوندا! کسانى که على را دوست دارند، دوست بدار؛ و کسانى که او را دشمن بدارند دشمن دار. خدایا! آنها که على را یارى کنند یارى کن، و آنها که دست از یارى او بردارند آنها را از یارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!» «1»

در جاى جاى خطبه بالا (سنن ابن ماجه ج 1 ص 52 ؛ فتح الباری ج 7 ص 61) اگر نیک بنگرید، دلائل زنده امامت على علیه‌السلام آشکار است.

معروف بودن روز 18 ذی الحجه به روز عید غدیر خم

نکته جالب این‏ که از مراجعه به تاریخ، به خوبى معلوم مى‏‌شود که روز هیجدهم ذى‏‌الحجّة الحرام، در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بوده، تا آنجا که «ابن خلکان»، درباره «المستعلى ابن المستنصر» مى‏‌گوید: «در سال 487 در روز عید غدیر خم که روز هیجدهم ذى‌‏الحجّة الحرام است، مردم با او بیعت کردند (وفیات الاعیان ج1 ص 60 ؛ الغدیر ج 1 ص 267) و درباره المستنصر باللّه العبیدى مى‌‏نویسد: وى در سال 487، دوازده شب به آخر ماه ذى‏‌الحجّه باقى مانده بود، درگذشت، و این شب، همان شب هیجدهم ماه ذى‌‏الحجّه، شب عید غدیر است.» (الغدیر، همان)

(دقت شود که مسأله بیعت درباره خلیفه مطرح است نه دوست)

«ابوریحان بیرونى»، در کتاب «الآثار الباقیة»، عید غدیر را از عیدهایى شمرده که همه مسلمانان آن را، بر پا مى‌‏داشتند و جشن مى‌‌‏گرفتند! (الآثار الباقیه، 334)

نه تنها «ابن خلکان» و «ابوریحان بیرونى»، این روز را «عید» مى‌‏نامیدند؛ بلکه «ثعالبى» یکى دیگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نیز، شب غدیر را از شب‏‌هاى معروف در میان امّت اسلامى شمرده است. (ثمار القلوب، 511)

ریشه این عید اسلامى به عصر پیامبر صلى الله علیه و آله باز مى‌‏گردد. زیرا در آن روز پیامبر صلى الله علیه و آله به مهاجرین و انصار، بلکه به همسران خود دستور داد که نزد على علیه‌السلام بروند و به خاطر ولایت و امامت، به او تبریک گویند.

«زید بن ارقم» مى‌‏گوید: از مهاجران، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر، نخستین کسانى بودند که به على علیه‌السلام دست بیعت دادند و مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت! (مسند احمد بن جنبل ج4 ص 281 ؛ البدایة و النهایة ج 5 ص 229 ؛ الغدیر ج 1 ص 270)

110 صحابه از راویان حدیث غدیر ‏

در اهمّیّت این رویداد تاریخى، همین اندازه کافى است که این واقعه تاریخى را صد و ده تن از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده‌‏اند.

البتّه این جمله نه به آن معنى است که از آن گروه عظیم، تنها همین افراد، این حادثه را نقل کرده‏‌اند؛ بلکه منظور این است تنها در کتاب‏‌هاى دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم مى‌‏خورد.

در قرن دوّم اسلامى که عصر تابعان نامیده مى‌‏شود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداخته‌‏اند.

راویان حدیث غدیر، در قرن‏‌هاى بعد نیز از علما و دانشمندان اهل تسنّن مى‏‌باشند. سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتاب‏هاى خود گردآورده و گروه زیادى به صحّت و استوارى سند حدیث اعتراف نموده‏‌اند.

گروهى تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده، بلکه پیرامون اسناد و مفاد آن مستقلًّا کتاب‌‏هایى نوشته‌‏اند.

مورّخ بزرگ اسلامى، طبرى، کتابى به نام «الولایة فى طرق حدیث الغدیر» نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر نقل کرده است!

ابن عقده کوفى، در رساله «ولایت»، این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.

ابوبکر محمّد بن عمر بغدادى، معروف به جعابى، این حدیث را از صد و بیست و پنج طریق نقل نموده است.

از مشاهیر اهل سنت: احمد بن حنبل شیبانى‏، ابن حجر عسقلانى‏، جزرى شافعى‏، ابوسعید سجستانى‏، امیر محمد یمنى‏، نسائى‏، ابوالعلاء همدانى‏، و ابوالعرفان صبان‏ این حدیث را به اسناد زیادى نقل کرده‏‌اند. (به کتاب الغدیر، جلد اول مراجعه شود)

به هر حال، پیامبر صلى الله علیه و آله پس از نصب امیرمؤمنان على علیه‌السلام به عنوان جانشین خود فرمود:

«اى مردم! اکنون فرشته وحى بر من نازل گردید و این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً» (مائده/3)

امروز دین شما را کامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما یگانه آیین انتخاب کرده و پسندیدم.»

در این موقع صداى تکبیر پیامبر صلى الله علیه و آله بلند شد و فرمود:

«خدا را سپاس مى‏‌گذارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به کمال رسانید، و از وصایت و ولایت و جانشینى على پس از من خشنود گشت.»

سپس پیامبر صلى الله علیه و آله از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به على علیه‌السلام فرمود:

«در زیر خیمه‏‌اى بنشین، تا سران و شخصیّت‌‏هاى بارز اسلام با تو بیعت کنند و تبریک گویند».

پیش از همه، شیخین (عمر و ابوبکر) به على علیه‌السلام تبریک گفتند و او را مولاى خود خواندند!

حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با کسب اجازه از محضر پیامبر صلى الله علیه و آله، اشعارى سرود و در برابر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله خواند، که ما فقط دو بیت آن را در اینجا نقل مى‏‌کنیم که بسیار گویاست:

فقال لَهُ قم یا علىُّ فانّنى رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه فکونوا له اتباع صدق موالیاً

یعنى: «به على فرمود برخیز که من تو را براى جانشینى و راهنمایى مردم پس از خویش انتخاب کردم.

هر کس من مولا و سرپرست او هستم على مولاى او است و شما در حالى که او را از صمیم دل دوست مى‌‏دارید، از پیروان او باشید». (مناقب خوارزمی ص 136 ؛ نهج الایمان ابن حجر ص 115 ؛ الغدیر ج 2 ص 34)

این حدیث از بزرگ‌‏ترین شواهد بر فضیلت و برترى امام على علیه‌السلام بر تمام صحابه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بوده است.

حتّى امیرمؤمنان، در مجلس شوراى خلافت- که پس از در گذشت خلیفه دوّم منعقد گردید (مناقب خوارزمی ص 156 ؛ الصواعق المحرقه ابن حجر ص 75) – و نیز در دوران خلافت عثمان، و ایّام خلافت خویش؛ به آن احتجاج کرده است. (اسد الغابه، ج 3 ص 321 ؛ الاصابه ابن حجر ج 4 ص 300 ؛ مسند احمد ج 1 ص 84 و 88؛ الغدیر ج 1 ص 163)

از این گذشته، شخصیّت‏‌هاى بزرگى مانند حضرت زهرا علیهاالسلام، همواره به این حدیث در برابر مخالفان و منکران مقام والاى على علیه‌السلام استدلال کرده‌‏اند. (تاریخ دمشق ابن عساکر ج 42 ص 187 ؛ مروج الذهب ج 2 ص 49 و …)

مقصود از «مولى» چیست؟

با صراحت باید گفت که واژه مولى در این حدیث، بلکه در غالب موارد، یک معنا بیش ندارد و آن «اولویت و شایستگى» و به تعبیر دیگر «سرپرستى» است و قرآن نیز در بسیارى از آیات‏ لفظ «مولا» را در معنى سرپرست و «أولى» به کار برده است.

بنابراین تردیدی وجود ندارد که در حدیث غدیر، «مولا» به معنای پیشوایی، امامت،‌ خلافت، زعامت و ریاست امیرالمؤمنین (ع) بعد از پیامبر اکرم (ص) بر امور اخروی و دنیوی مسلمانان است.

ادله این مسأله

فرض کنید «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد؛ ولى قرائن و شواهد فراوانى در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخى وجود دارد که هرگونه ابهامى را از میان بر مى‌‏دارد:

اوّل:

در روز واقعه تاریخى غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا صلى الله علیه و آله، با کسب اجازه از پیامبر صلى الله علیه و آله برخاست و مضمون کلام پیامبر صلى الله علیه و آله را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، کلمه امام و هادى را به کار برد و گفت:

فقال له: قُم یا على فانّنى رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً

«پیامبر به على فرمود: اى على برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب کردم!»

چنان که روشن است وى از لفظ «مولى» که در کلام پیامبر صلى الله علیه و آله بود، جز مقام امامت و پیشوایى و هدایت و رهبرى امت، چیز دیگرى استفاده نکرده است. در حالى که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب مى‌‏شود.

نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» این معنى را استفاده نموده است، بلکه پس از وى سایر شعراى بزرگ اسلامى که بیشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار مى‏‌آیند، از این لفظ همان معنى را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنى امامت و پیشوائى امّت!

دوّم:

امیرمؤمنان علی علیه‌السلام در اشعار خود که براى معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین مى‏‌گوید:

وَ أَوْجَبَ لِى وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ رَسُولُ اللّهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ

یعنى: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله براى من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت.

(علامه امینی در جلد دوم الغدیر، صفحات 25 – 30 این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از 11 نفر از دانشمندان شیعه و 26 نفر از دانشمندان سنی نقل کرده است.)

چه شخصى بالاتر از امام مى‌‏تواند، حدیث را براى ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله روز غدیر خم، ولایت را به چه معنى فرمود؟ آیا این تفسیر نمى‌‏رساند که به اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب دیگرى خطور نکرد؟

سوّم:

پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه … این سؤال را مطرح فرمود:

«الَسْتُ أَولى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟؛ آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایسته‌‏تر نیستم؟»

در این جمله، پیامبر صلى الله علیه و آله لفظ «اولى به نفس» به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ؛ کسى که من مولاى او هستم، على مولاى او است.»

هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که مى‌‏خواهد همان مقامى را که خود پیامبر صلى الله علیه و آله به نصّ قرآن دارد، براى على علیه‌السلام نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و على امام، در نتیجه معنى حدیث این مى‌‏شود: هر کس من نسبت به او اولى هستم، على علیه‌السلام نیز نسبت به او اولى است» (جمله «الست اولی بکم من انفسکم» را علامه امینی از 64 محدث و مورخ اسلامی نقل کرده است. الغدیر ج 1 ص 370 )

و اگر مقصود پیامبر صلى الله علیه و آله جز این بود، جهت نداشت براى اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. انسان نباید این پیام پیامبر صلى الله علیه و آله را نادیده بگیرد و از کنار قرینه‌‏اى به این روشنى به آسانى بگذرد.

چهارم:

پیامبر صلى الله علیه و آله در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:

«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلّا اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟؛ آیا شما گواهى نمى‌‏دهید که معبودى جز خداى یکتا نیست، محمّد صلى الله علیه و آله بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟» (کنزل العمال ج 13 ص 140 ؛ اسد الغابه ج 5 ص 205)

هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که مى‏‌خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتى را که بعداً براى على علیه‌السلام ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّى نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وى، در ردیف اصول سه‏ گانه دین است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟

اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه این جمله‏‌ها به هم خورده و کلام، استوارى خود را از دست مى‏‌دهد و پیوند کلام به‏ هم مى‏خورد.

پنجم:

پیامبر صلى الله علیه و آله در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن مى‏‌گوید و مى‏‌فرماید: «إنّی أَوْشَکُ أَنْ ادْعى‏ فَاجِیبَ؛ نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم.» (الغدیر ج 1 ص 26 ؛ صحیح ترمذی ج 2 ص 298؛ الفصول المهمه ابن صباغ ص 25)

این جمله حاکى از آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله مى‌‏خواهد براى پس از رحلت خود چاره‏‌اى بیندیشد و خلائى را که از رحلت آن حضرت پدید مى‏‌آید، پر کند.

آنچه مى‌‏تواند چنین خلائى را پر کند، تعیین جانشینى است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.

هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقى کلمات پیامبر صلى الله علیه و آله به طور آشکار به هم مى‏‌خورد، در حالى که او از فصیح‏‌ترین و بلیغ‏‌ترین سخن‏‌گویان است. چه قرینه‌‏اى از این روشن‏‌تر براى مسأله ولایت پیدا مى‌‏شود؟

ششم:

پیامبر صلى الله علیه و آله پس از جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ …» چنین فرمود:

«اللَّهُ أَکْبَرُ عَلى‏ إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى؛ اللّه اکبر! بر کامل نمودن این دین‏ و به سر حد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار!»

هرگاه مقصود، دوستى و یارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستى على علیه‌السلام و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید، و نعمت او به منتهى رسید؟

روشن‏‌تر از همه این که مى‏‌گوید: خداوند به رسالت من و ولایت على علیه السلام بعد از من راضى گردید. (علامه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در ج 1 ص 43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است؛ مانند تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 14) آیا اینها همه گواه روشن بر معنى خلافت نیست؟

هفتم:

چه گواهى روشن‏‌تر از این که شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بى‌‏شمارى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على علیه‌السلام تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادى بودند که به امام یا این عبارت تهینت گفتند: «هَنیئاً لَکَ یا عَلِىَّ بْنِ أبِی طالِبٍ أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى‏ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» (الغدیر ج 1 ص 270 و 283)

«گوارا باد بر تو یا على، صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى»!

على علیه‌السلام در آن روز چه مقامى به دست آورد که شایسته چنین تبریکى گردید؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت که تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شایسته چنین‏ تهنیت مى‏‌باشد؟ محبّت و دوستى چیز تازه‌‏اى نبود.

هشتم:

هر گاه مقصود همان مراتب دوستى على علیه‌السلام بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان یکصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ریگ و سنگ‏هاى داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟

مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان که مى‌‏فرماید: «إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ (حجرات/10) ؛ افراد با ایمان برادر یکدیگرند».

مگر قرآن، در آیات دیگرى افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفى نکرده است؟ و على علیه‌السلام نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازى بود، و به فرض که مصلحتى در اعلام این دوستى بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم ممکن بود. به یقین مسأله بسیار مهمترى بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایى داشت، مقدّماتى که در زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله بى‏‌سابقه بود، و نظیر آن هرگز تکرار نشد.

نهم:

کلمه «ولی» در کلام خلیفه اول و دوم نیز به خلافت، زعامت و رهبری دلالت دارد.

در کتاب صحیح مسلم جلد 5 صفحه 152 حدیث 4468 ، عمر خطاب می‌‌گوید: «فَلَمَّا تُوُفِّی رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَالَ أَبُوبَکْر أَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ تُوُفِّی أَبُو بَکْر وَأَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و سلم وَ وَلِی أَبِی بَکْر.»

یعنی پیامبر که از دنیا رفت ابوبکر گفت من ولی و خلیفه بعد از پیغمبرم. بعد از این که ابوبکر از دنیا رفت من ولی و خلیفه پیغمبر و ولی و خلیفه ابوبکرم.

یا خلیفه اول، ابوبکر می‌‌گوید: «وُلِّیتُ أمرکم ولست بخیرکم» ؛ من ولی شما هستم در حالی که بهترین شما نیستم. ابن کثیر در کتاب البدایة والنهایة، ج 6 ، ص 301 می‌‌گوید: وهذا إسناد صحیح. سند این روایت صحیح است.

در تاریخ طبری، ج 3 ص 429، آمده که ابوبکر در رابطه با عمر می‌‌‌گوید: «ولیت علیکم عمر»؛ من عمر را ولی و خلیفه شما قرار دادم.

دهم:

فرض کنیم مراد پیامبر از مولا، ناصر یا محبّ بود. سوال این است که آیا مراد حضرت محبت و نصرت معمولی است یا محبت و نصرتی که در شأن خود اوست؟ چون فرموده است «من کنت مولاه… ».

قطعا اگر هم محبت و نصرت منظور حضرت بوده قسم دوم از محب و ناصر مراد ایشان است نه قسم اول.

یک صحابی به صحابی دیگر هم محبت دارد اما محبت نبی در اوج محبتها قرار دارد و نصرت او بالاترین نصرت‌هاست لذا وقتی می‌فرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه» نصرت یا محبتی مراد است که در شأن پیامبر اکرم (ص) است.

در اینجا نفرموده که هر مومنی مولا است علی مولای اوست، بلکه خودش را فرموده (من کنت مولاه)، این قرینه می‌شود که محبت و نصرتی مراد است که در شأن پیامبر اسلام (ص) است و آن محبت و نصرتی که در شأن پیامبر اکرم است رهبری امت و زعامداری و پیشوایی مردم در امور اخروی و دنیوی است (دقت کنید)، یعنی اولی به تصرف است. پس نصرت و محبت پیامبر اسلام با رهبری و زمامداری و اولی بالتصرف بودن حضرت ملازمه دارد.

خداوند درباره حکم رسول خدا (ص) می‌فرماید: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا» (احزاب/) هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را حکم کنند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است.

اگر شان رسول الله (ص) چنین است، مطابق حدیث غدیر، شان علی (ع) هم چنین است.

به تعبیر دیگر؛ محبت لازمه‌اش اولی بالتصرف بودن است و در صورت اینکه قضیه را عکس کنیم، اگر دلالت مطابقی مولی، اولی بالتصرف باشد لازمه‌اش محبت و نصرت خواهد بود.

با این ادله، دلالت حدیث غدیر بر پیشوایی، زعامت، امامت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) در امور اخروی و دنیوی روشنتر می‌شود و ناگفته معلوم است که مراد از امامت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) تنها زعامت سیاسی نیست تا گفته شود «علی (ع) امام و ولی مردم است نه حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه» بلکه امام علی (ع) خلیفه رسول خدا (ص) در امور دنیوی و اخروی مسلمانان است و یکی از شئون امامت، حکومت سیاسی است.

به عبارت دیگر، امامت و ولایت امیرالمؤمنین (ع) شئون مختلفی دارد که یکی از آنها خلافت و حکومت ظاهری بعد از رسول گرامی (ص) است.
– Seemore at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920727001172#sthash.mpCUmJN8.dpuf