ماجرای غدیر به طور خلاصه
ماخذ مطلب خبرگزاری فارسی
مراسم «حجّةالوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پایان رسید و مسلمانان، اعمال حج را از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله آموختند و در این هنگام، پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله تصمیم گرفت، مکّه را به عزم مدینه ترک گوید. فرمان حرکت صادر شد، هنگامى که کاروان به سرزمین «رابغ» (هم اکنون در وسط راه مکه به مدینه قرار دارد) که در ده میلى «جحفه» قرار دارد، رسید؛ جبرئیل، امین وحى، در نقطهاى به نام «غدیر خم» فرود آمد، و حضرت را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد:
«یَا أیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (مائده / 67) اى رسول! آنچه که از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن. و اگر این کار را نکنى رسالت خدا را ابلاغ نکردهاى، خداوند تو را از آسیب مردم حفظ مىکند!»
لحن آیه حاکى از آن است که خداوند انجام امر خطیرى را بر عهده پیامبر صلى الله علیه و آله گذارده است که همسنگ رسالت، و موجب یأس دشمنان اسلام بوده است.
چه امر خطیرى بالاتر از این که در برابر دیدگان بیش از صدهزار نفر، على علیهالسلام را به مقام خلافت و وصایت و جانشینى نصب کند؟!
از این نظر، دستور توقّف صادر شد. کسانى که جلو کاروان بودند، از حرکت باز ایستادند، و آنها که دنبال کاروان بودند، به آنها پیوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا که گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زیر پا مىافکندند. براى پیامبر سایبانى، به وسیله چادرى که روى درخت افکنده بودند، تشکیل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى که از جهاز شتر ترتیب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبهاى ایراد کرد که عصارهاش این بود:
«… اى مردم! نزدیک است من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسؤولم و شما نیز مسؤول هستید!»
سپس فرمود: «درباره من چه فکر مىکنید!؟ …» (آیا من وظیفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)
در این موقع صداى جمعیت به تصدیق خدمات پیامبر صلى الله علیه و آله بلند شد و گفتند: «ما گواهى مىدهیم تو رسالت خود را انجام دادى، و کوشش نمودى، خدا تو را پاداش نیک دهد».
سپس فرمود: «مردم! من دو چیز نفیس و گرانمایه در میان شما مىگذارم، ببینم بعد از من چگونه با این دو یادگار من رفتار مىنمایید؟!»
در این وقت یک نفر برخاست و با صداى بلند گفت: «منظور از این دو چیز نفیس چیست؟!»
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «یکى کتاب خداست که یک طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف دیگر آن در دست شما است، و دیگرى عترت و اهلبیت من است؛ خداوند به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»
«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید، و در عمل به فرمان هر دو، کوتاهى نکنید که هلاک مىشوید!»
در این لحظه، دست على علیهالسلام را گرفت و آن قدر بالا برد که سفیدى زیر بغل هر دو براى مردم نمایان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.
سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟»
همگى گفتند: «خدا و پیامبر او داناترند!»
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم، و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم! هان اى مردم! «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ (این عبارت را سه یا چهار بار تکرار کرد) اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ؛ هر کس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است.
خداوندا! کسانى که على را دوست دارند، دوست بدار؛ و کسانى که او را دشمن بدارند دشمن دار. خدایا! آنها که على را یارى کنند یارى کن، و آنها که دست از یارى او بردارند آنها را از یارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!» «1»
در جاى جاى خطبه بالا (سنن ابن ماجه ج 1 ص 52 ؛ فتح الباری ج 7 ص 61) اگر نیک بنگرید، دلائل زنده امامت على علیهالسلام آشکار است.
معروف بودن روز 18 ذی الحجه به روز عید غدیر خم
نکته جالب این که از مراجعه به تاریخ، به خوبى معلوم مىشود که روز هیجدهم ذىالحجّة الحرام، در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بوده، تا آنجا که «ابن خلکان»، درباره «المستعلى ابن المستنصر» مىگوید: «در سال 487 در روز عید غدیر خم که روز هیجدهم ذىالحجّة الحرام است، مردم با او بیعت کردند (وفیات الاعیان ج1 ص 60 ؛ الغدیر ج 1 ص 267) و درباره المستنصر باللّه العبیدى مىنویسد: وى در سال 487، دوازده شب به آخر ماه ذىالحجّه باقى مانده بود، درگذشت، و این شب، همان شب هیجدهم ماه ذىالحجّه، شب عید غدیر است.» (الغدیر، همان)
(دقت شود که مسأله بیعت درباره خلیفه مطرح است نه دوست)
«ابوریحان بیرونى»، در کتاب «الآثار الباقیة»، عید غدیر را از عیدهایى شمرده که همه مسلمانان آن را، بر پا مىداشتند و جشن مىگرفتند! (الآثار الباقیه، 334)
نه تنها «ابن خلکان» و «ابوریحان بیرونى»، این روز را «عید» مىنامیدند؛ بلکه «ثعالبى» یکى دیگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نیز، شب غدیر را از شبهاى معروف در میان امّت اسلامى شمرده است. (ثمار القلوب، 511)
ریشه این عید اسلامى به عصر پیامبر صلى الله علیه و آله باز مىگردد. زیرا در آن روز پیامبر صلى الله علیه و آله به مهاجرین و انصار، بلکه به همسران خود دستور داد که نزد على علیهالسلام بروند و به خاطر ولایت و امامت، به او تبریک گویند.
«زید بن ارقم» مىگوید: از مهاجران، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر، نخستین کسانى بودند که به على علیهالسلام دست بیعت دادند و مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت! (مسند احمد بن جنبل ج4 ص 281 ؛ البدایة و النهایة ج 5 ص 229 ؛ الغدیر ج 1 ص 270)
110 صحابه از راویان حدیث غدیر
در اهمّیّت این رویداد تاریخى، همین اندازه کافى است که این واقعه تاریخى را صد و ده تن از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کردهاند.
البتّه این جمله نه به آن معنى است که از آن گروه عظیم، تنها همین افراد، این حادثه را نقل کردهاند؛ بلکه منظور این است تنها در کتابهاى دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم مىخورد.
در قرن دوّم اسلامى که عصر تابعان نامیده مىشود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداختهاند.
راویان حدیث غدیر، در قرنهاى بعد نیز از علما و دانشمندان اهل تسنّن مىباشند. سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتابهاى خود گردآورده و گروه زیادى به صحّت و استوارى سند حدیث اعتراف نمودهاند.
گروهى تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده، بلکه پیرامون اسناد و مفاد آن مستقلًّا کتابهایى نوشتهاند.
مورّخ بزرگ اسلامى، طبرى، کتابى به نام «الولایة فى طرق حدیث الغدیر» نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر نقل کرده است!
ابن عقده کوفى، در رساله «ولایت»، این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.
ابوبکر محمّد بن عمر بغدادى، معروف به جعابى، این حدیث را از صد و بیست و پنج طریق نقل نموده است.
از مشاهیر اهل سنت: احمد بن حنبل شیبانى، ابن حجر عسقلانى، جزرى شافعى، ابوسعید سجستانى، امیر محمد یمنى، نسائى، ابوالعلاء همدانى، و ابوالعرفان صبان این حدیث را به اسناد زیادى نقل کردهاند. (به کتاب الغدیر، جلد اول مراجعه شود)
به هر حال، پیامبر صلى الله علیه و آله پس از نصب امیرمؤمنان على علیهالسلام به عنوان جانشین خود فرمود:
«اى مردم! اکنون فرشته وحى بر من نازل گردید و این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً» (مائده/3)
امروز دین شما را کامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما یگانه آیین انتخاب کرده و پسندیدم.»
در این موقع صداى تکبیر پیامبر صلى الله علیه و آله بلند شد و فرمود:
«خدا را سپاس مىگذارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به کمال رسانید، و از وصایت و ولایت و جانشینى على پس از من خشنود گشت.»
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به على علیهالسلام فرمود:
«در زیر خیمهاى بنشین، تا سران و شخصیّتهاى بارز اسلام با تو بیعت کنند و تبریک گویند».
پیش از همه، شیخین (عمر و ابوبکر) به على علیهالسلام تبریک گفتند و او را مولاى خود خواندند!
حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با کسب اجازه از محضر پیامبر صلى الله علیه و آله، اشعارى سرود و در برابر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله خواند، که ما فقط دو بیت آن را در اینجا نقل مىکنیم که بسیار گویاست:
فقال لَهُ قم یا علىُّ فانّنى رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً
فمن کنت مولاه فهذا ولیّه فکونوا له اتباع صدق موالیاً
یعنى: «به على فرمود برخیز که من تو را براى جانشینى و راهنمایى مردم پس از خویش انتخاب کردم.
هر کس من مولا و سرپرست او هستم على مولاى او است و شما در حالى که او را از صمیم دل دوست مىدارید، از پیروان او باشید». (مناقب خوارزمی ص 136 ؛ نهج الایمان ابن حجر ص 115 ؛ الغدیر ج 2 ص 34)
این حدیث از بزرگترین شواهد بر فضیلت و برترى امام على علیهالسلام بر تمام صحابه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بوده است.
حتّى امیرمؤمنان، در مجلس شوراى خلافت- که پس از در گذشت خلیفه دوّم منعقد گردید (مناقب خوارزمی ص 156 ؛ الصواعق المحرقه ابن حجر ص 75) – و نیز در دوران خلافت عثمان، و ایّام خلافت خویش؛ به آن احتجاج کرده است. (اسد الغابه، ج 3 ص 321 ؛ الاصابه ابن حجر ج 4 ص 300 ؛ مسند احمد ج 1 ص 84 و 88؛ الغدیر ج 1 ص 163)
از این گذشته، شخصیّتهاى بزرگى مانند حضرت زهرا علیهاالسلام، همواره به این حدیث در برابر مخالفان و منکران مقام والاى على علیهالسلام استدلال کردهاند. (تاریخ دمشق ابن عساکر ج 42 ص 187 ؛ مروج الذهب ج 2 ص 49 و …)
مقصود از «مولى» چیست؟
با صراحت باید گفت که واژه مولى در این حدیث، بلکه در غالب موارد، یک معنا بیش ندارد و آن «اولویت و شایستگى» و به تعبیر دیگر «سرپرستى» است و قرآن نیز در بسیارى از آیات لفظ «مولا» را در معنى سرپرست و «أولى» به کار برده است.
بنابراین تردیدی وجود ندارد که در حدیث غدیر، «مولا» به معنای پیشوایی، امامت، خلافت، زعامت و ریاست امیرالمؤمنین (ع) بعد از پیامبر اکرم (ص) بر امور اخروی و دنیوی مسلمانان است.
ادله این مسأله
فرض کنید «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد؛ ولى قرائن و شواهد فراوانى در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخى وجود دارد که هرگونه ابهامى را از میان بر مىدارد:
اوّل:
در روز واقعه تاریخى غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا صلى الله علیه و آله، با کسب اجازه از پیامبر صلى الله علیه و آله برخاست و مضمون کلام پیامبر صلى الله علیه و آله را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، کلمه امام و هادى را به کار برد و گفت:
فقال له: قُم یا على فانّنى رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً
«پیامبر به على فرمود: اى على برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب کردم!»
چنان که روشن است وى از لفظ «مولى» که در کلام پیامبر صلى الله علیه و آله بود، جز مقام امامت و پیشوایى و هدایت و رهبرى امت، چیز دیگرى استفاده نکرده است. در حالى که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب مىشود.
نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» این معنى را استفاده نموده است، بلکه پس از وى سایر شعراى بزرگ اسلامى که بیشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار مىآیند، از این لفظ همان معنى را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنى امامت و پیشوائى امّت!
دوّم:
امیرمؤمنان علی علیهالسلام در اشعار خود که براى معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین مىگوید:
وَ أَوْجَبَ لِى وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ رَسُولُ اللّهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ
یعنى: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله براى من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت.
(علامه امینی در جلد دوم الغدیر، صفحات 25 – 30 این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از 11 نفر از دانشمندان شیعه و 26 نفر از دانشمندان سنی نقل کرده است.)
چه شخصى بالاتر از امام مىتواند، حدیث را براى ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله روز غدیر خم، ولایت را به چه معنى فرمود؟ آیا این تفسیر نمىرساند که به اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب دیگرى خطور نکرد؟
سوّم:
پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه … این سؤال را مطرح فرمود:
«الَسْتُ أَولى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟؛ آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایستهتر نیستم؟»
در این جمله، پیامبر صلى الله علیه و آله لفظ «اولى به نفس» به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:
«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ؛ کسى که من مولاى او هستم، على مولاى او است.»
هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که مىخواهد همان مقامى را که خود پیامبر صلى الله علیه و آله به نصّ قرآن دارد، براى على علیهالسلام نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و على امام، در نتیجه معنى حدیث این مىشود: هر کس من نسبت به او اولى هستم، على علیهالسلام نیز نسبت به او اولى است» (جمله «الست اولی بکم من انفسکم» را علامه امینی از 64 محدث و مورخ اسلامی نقل کرده است. الغدیر ج 1 ص 370 )
و اگر مقصود پیامبر صلى الله علیه و آله جز این بود، جهت نداشت براى اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. انسان نباید این پیام پیامبر صلى الله علیه و آله را نادیده بگیرد و از کنار قرینهاى به این روشنى به آسانى بگذرد.
چهارم:
پیامبر صلى الله علیه و آله در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:
«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلّا اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟؛ آیا شما گواهى نمىدهید که معبودى جز خداى یکتا نیست، محمّد صلى الله علیه و آله بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟» (کنزل العمال ج 13 ص 140 ؛ اسد الغابه ج 5 ص 205)
هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که مىخواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتى را که بعداً براى على علیهالسلام ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّى نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وى، در ردیف اصول سه گانه دین است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟
اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه این جملهها به هم خورده و کلام، استوارى خود را از دست مىدهد و پیوند کلام به هم مىخورد.
پنجم:
پیامبر صلى الله علیه و آله در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن مىگوید و مىفرماید: «إنّی أَوْشَکُ أَنْ ادْعى فَاجِیبَ؛ نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم.» (الغدیر ج 1 ص 26 ؛ صحیح ترمذی ج 2 ص 298؛ الفصول المهمه ابن صباغ ص 25)
این جمله حاکى از آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله مىخواهد براى پس از رحلت خود چارهاى بیندیشد و خلائى را که از رحلت آن حضرت پدید مىآید، پر کند.
آنچه مىتواند چنین خلائى را پر کند، تعیین جانشینى است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.
هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقى کلمات پیامبر صلى الله علیه و آله به طور آشکار به هم مىخورد، در حالى که او از فصیحترین و بلیغترین سخنگویان است. چه قرینهاى از این روشنتر براى مسأله ولایت پیدا مىشود؟
ششم:
پیامبر صلى الله علیه و آله پس از جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ …» چنین فرمود:
«اللَّهُ أَکْبَرُ عَلى إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى؛ اللّه اکبر! بر کامل نمودن این دین و به سر حد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار!»
هرگاه مقصود، دوستى و یارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستى على علیهالسلام و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید، و نعمت او به منتهى رسید؟
روشنتر از همه این که مىگوید: خداوند به رسالت من و ولایت على علیه السلام بعد از من راضى گردید. (علامه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در ج 1 ص 43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است؛ مانند تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 14) آیا اینها همه گواه روشن بر معنى خلافت نیست؟
هفتم:
چه گواهى روشنتر از این که شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بىشمارى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على علیهالسلام تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادى بودند که به امام یا این عبارت تهینت گفتند: «هَنیئاً لَکَ یا عَلِىَّ بْنِ أبِی طالِبٍ أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» (الغدیر ج 1 ص 270 و 283)
«گوارا باد بر تو یا على، صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى»!
على علیهالسلام در آن روز چه مقامى به دست آورد که شایسته چنین تبریکى گردید؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت که تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شایسته چنین تهنیت مىباشد؟ محبّت و دوستى چیز تازهاى نبود.
هشتم:
هر گاه مقصود همان مراتب دوستى على علیهالسلام بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان یکصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ریگ و سنگهاى داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟
مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان که مىفرماید: «إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ (حجرات/10) ؛ افراد با ایمان برادر یکدیگرند».
مگر قرآن، در آیات دیگرى افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفى نکرده است؟ و على علیهالسلام نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازى بود، و به فرض که مصلحتى در اعلام این دوستى بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم ممکن بود. به یقین مسأله بسیار مهمترى بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایى داشت، مقدّماتى که در زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله بىسابقه بود، و نظیر آن هرگز تکرار نشد.
نهم:
کلمه «ولی» در کلام خلیفه اول و دوم نیز به خلافت، زعامت و رهبری دلالت دارد.
در کتاب صحیح مسلم جلد 5 صفحه 152 حدیث 4468 ، عمر خطاب میگوید: «فَلَمَّا تُوُفِّی رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَالَ أَبُوبَکْر أَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ تُوُفِّی أَبُو بَکْر وَأَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و سلم وَ وَلِی أَبِی بَکْر.»
یعنی پیامبر که از دنیا رفت ابوبکر گفت من ولی و خلیفه بعد از پیغمبرم. بعد از این که ابوبکر از دنیا رفت من ولی و خلیفه پیغمبر و ولی و خلیفه ابوبکرم.
یا خلیفه اول، ابوبکر میگوید: «وُلِّیتُ أمرکم ولست بخیرکم» ؛ من ولی شما هستم در حالی که بهترین شما نیستم. ابن کثیر در کتاب البدایة والنهایة، ج 6 ، ص 301 میگوید: وهذا إسناد صحیح. سند این روایت صحیح است.
در تاریخ طبری، ج 3 ص 429، آمده که ابوبکر در رابطه با عمر میگوید: «ولیت علیکم عمر»؛ من عمر را ولی و خلیفه شما قرار دادم.
دهم:
فرض کنیم مراد پیامبر از مولا، ناصر یا محبّ بود. سوال این است که آیا مراد حضرت محبت و نصرت معمولی است یا محبت و نصرتی که در شأن خود اوست؟ چون فرموده است «من کنت مولاه… ».
قطعا اگر هم محبت و نصرت منظور حضرت بوده قسم دوم از محب و ناصر مراد ایشان است نه قسم اول.
یک صحابی به صحابی دیگر هم محبت دارد اما محبت نبی در اوج محبتها قرار دارد و نصرت او بالاترین نصرتهاست لذا وقتی میفرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه» نصرت یا محبتی مراد است که در شأن پیامبر اکرم (ص) است.
در اینجا نفرموده که هر مومنی مولا است علی مولای اوست، بلکه خودش را فرموده (من کنت مولاه)، این قرینه میشود که محبت و نصرتی مراد است که در شأن پیامبر اسلام (ص) است و آن محبت و نصرتی که در شأن پیامبر اکرم است رهبری امت و زعامداری و پیشوایی مردم در امور اخروی و دنیوی است (دقت کنید)، یعنی اولی به تصرف است. پس نصرت و محبت پیامبر اسلام با رهبری و زمامداری و اولی بالتصرف بودن حضرت ملازمه دارد.
خداوند درباره حکم رسول خدا (ص) میفرماید: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا» (احزاب/) هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را حکم کنند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است.
اگر شان رسول الله (ص) چنین است، مطابق حدیث غدیر، شان علی (ع) هم چنین است.
به تعبیر دیگر؛ محبت لازمهاش اولی بالتصرف بودن است و در صورت اینکه قضیه را عکس کنیم، اگر دلالت مطابقی مولی، اولی بالتصرف باشد لازمهاش محبت و نصرت خواهد بود.
با این ادله، دلالت حدیث غدیر بر پیشوایی، زعامت، امامت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) در امور اخروی و دنیوی روشنتر میشود و ناگفته معلوم است که مراد از امامت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) تنها زعامت سیاسی نیست تا گفته شود «علی (ع) امام و ولی مردم است نه حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه» بلکه امام علی (ع) خلیفه رسول خدا (ص) در امور دنیوی و اخروی مسلمانان است و یکی از شئون امامت، حکومت سیاسی است.
به عبارت دیگر، امامت و ولایت امیرالمؤمنین (ع) شئون مختلفی دارد که یکی از آنها خلافت و حکومت ظاهری بعد از رسول گرامی (ص) است.
– Seemore at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920727001172#sthash.mpCUmJN8.dpuf
سلام
مطلبتان عالی بود
لطفا فقط از تصاویر هم استفاده کنید
باتشکر.